پلانهای زندگی من
پلان اول:
اولین بار که ناظم مدرسه اعلام کرد که قرار است به اردوی سینما برویم، با همه ی بچه های کلاس اول ب از خوشحالی جیغ و هورا کشیدیم. تا یک هفته با دوستانم فقط درباره ی خوراکی های روز اردو تخیل می کردیم! شب اردو هم از ذوق خوابمان نمی برد!
جالب این است که سینمای واقعی هم نبود! اکران فیلم در سالن اجتماعات یک کانون فرهنگی انجام میشد.
پلان دوم:
پنجم ابتدایی وقتی مدیر مدرسه خبر قبولی ام در تیزهوشان را داد از شادی هاج و واج مانده بودم، دست و پایم را گم کرده بودم و به در و دیوار می خوردم. واقعا صدای اطرافم را نمی شنیدم.
ذوق اردوی سینمای اول ابتدایی در قبال این خبر، مسخره شده بود!
پلان سوم:
دبیرستانی بودم که از بسیج دانشجویی زنگ زدند و تاریخ قطعی اعزام به اردوی جهادی را گفتند.
از خوشحالی دهانم باز مانده بود. پشت تلفن اشک هایم چکه می کرد.
باورم نمی شد; من… روستای محروم..جهادی…
چقدر قبولی تیزهوشان ساده و کم ارزش شده بود برایم.
پلان چهارم:
از حوزه علمیه به مادرم زنگ زدند و گفتند “دختر شما در مصاحبه پذیرفته شده” ! این جمله را ده بار مزه مزه کردم:"دختر شما در حوزه علمیه پذیرفته شد"…"دختر شما پذیرفته شد"…پیش خودم می گفتم یعنی “واقعا مرا به عنوان پاسدار دین پذیرفتند؟؟ به چند نفر شیرینی بدهم؟ چندبار سجده شکر به جا آورم؟”
خبر اعزام به اردوی جهادی پیش این اتفاق رنگ باخته بود.
پلان پنجم:
خدایا! این منم که توفیق مادری پیدا کرده ام؟ کدام واژه تحمل بیان این حجم شعف و عشقم را دارد؟ دوست دارم فریاد بزنم! نه، باز هم حق احساسم ادا نمی شود. اشک شوقم به گریه تبدیل شده! اینطوری کمی سبک تر می شوم. در طول عمرم اینچنین کامم شیرین نشده. یک حس طرب انگیز معنوی عمیق…
پلان ششم:
اکنون دیگر ذوقم برای مرور خاطره قبلی تمام شده. دیگر با یادش قلبم تند تند نمیزند. امروز که ده سال از پلان قبلی می گذرد ….
پلان هفتم:
…
پلان n ام:
…
پلان بعدی زندگی ام چیست؟ که قرار است برایش ذوق مرگ شوم و با پلان های بعدتری، پلان قبلی برایم بی مزه شود؟
مرگ پلان چندم زندگی من است؟ با آمدنش کدام دلخوشی زندگی ام رنگ می بازد؟
کدام غصه ی زندگی ام بی اهمیت میشود؟
به کدام خوشی حقیقی خواهم رسید؟
بی شک، مرگ مهم ترین پلان زندگی دنیوی ام خواهد بود و با رخدادش شیرینی و تلخی های حقیقی برایم مشخص خواهد شد.
مطمئنم اگر همیشه با این دید به وقایع زندگی ام نگاه کنم، اعتدال خواهم داشت.
بعدنوشت:
قربانتان بشوم علی بن موسی الرضا، که هیچ گاه ذوق زیارت شما به دام تکرار و عادت نمی افتد! حتی پس از مرگ. که آن هنگام با ارزش تر هم میشود.