تضاد
درحالی که غرولند میکنم آقامحمدحسن کوچکم را برای چندمین بار در آغوش میگیرم و برای ساکت کردنش دست به دامن شیر دادن میشوم. بیخوابی کلافه ام کرده و چشمانم باز نمیشود. کلافه شده ام و دوست دارم محکم بگویم: “محمد حسن!” احساس میکنم اینطوری… بیشتر »
نظر دهید »
پلانهای زندگی من
پلان اول: اولین بار که ناظم مدرسه اعلام کرد که قرار است به اردوی سینما برویم، با همه ی بچه های کلاس اول ب از خوشحالی جیغ و هورا کشیدیم. تا یک هفته با دوستانم فقط درباره ی خوراکی های روز اردو تخیل می کردیم! شب اردو هم از ذوق خوابمان نمی برد! جالب این است… بیشتر »