گناه مهتاب چیست؟
از حرف های استاد، دادگاهی درونی برپا بود و چون و چراها، انگیزه ای برای مطالعه باقی نگذاشته بود. با مادر عازم امامزاده شدیم. ساعت نزدیک ده و نیم شب بود. هیچ چیز اندازه قدم زدن در سکوت شب برایم آرامش بخش نیست. از دیدن مهتاب و دخترش در امامزاده خیلی خوشحال شدم. مهتاب برعکس شب های قبل که هیچ عکس العمل خاصی به سلام و احوالپرسیم نداد، خودش سلام گرمی کرد و ارتباط مختصری گرفت. شاید فراموش کرده سال ها قبل در دوران راهنمایی با هم همکلاسی بوده ایم. حرفی از همکلاسی بودن نزدم. همین که توانستیم چند کلامی با هم صحبت کنیم کافی بود. دخترش خیلی زود ارتباط گرمی گرفت. 3- 4 سال بیشتر نداشت. مهتاب مادری صبور است و مهربان. ضمن بازیگوشی های مختلف دخترش، نه داد و فریاد می کرد و نه غر می زد. با هنرهای مادرانه اش بدون اجبار و ناراحتی او را مدیریت می کرد. شیوه ها و ابتکارش خیلی جالب بود. این روزها کمتر مادری دیده ام بدون گوشی و داد و فریاد و کتک کاری بچه داری کند حتی در ملا عام.
دخترش اصرار بر رفتن داشت و مهتاب اصرار بر نشستن. تلفنی از همسرش می خواست چند دقیقه دیگر هم صبر کنند. با اینکه صحبت نمی کردیم متوجه علت اصرارش بر ماندن نمی شدم. از جایش تکان نمی خورد. ناگهان حسی به ذهنم القا شد و از مادر خواستم از امامزاده خارج شویم. مهتاب هم کلاسی بودن با من ر ا فراموش نکرده بود. هنوز هم از اینکه همکلاسی هایش ببینند پایش لنگ می خورد معذب است. در زیبایی تمام و کمال، و در نجابت و عفت نمونه یک دختر ایرانی. اوایل دوران راهنمایی بودیم خبر آمد به خاطر اختلاف خانوادگی و مشاجرات پدر و مادرش خودش را از پشت بام به پایین پرت کرده است. مدت ها بیمارستان بود تا سلامتیش برگشت اما هرگز پایش مثل قبل نشد. با اینکه دانش آموز خوبی بود ترک تحصیل کرد. بزرگتر که شد با اصرار اهالی شهر با پسری که یکی از دست هایش مشکل حرکتی داشت، ازدواج کرد. حاصل زندگیش همین دختر زیبا و شیرین. آن روزها با اینکه نوجوان بودم و مهتاب کلاس «ب» بود و ارتباطی نداشتیم، دائم نگرانش بودم. چطور محیط یک خانه آن قدر غیر قابل تحمل می شود که دختری مثل مهتاب مرگ داوطلبانه، آن هم جلوی چشم پدر و مادر را بر این زندگی ترجیح می دهد؟ دادگاه ها ی درونی کمی آرام گرفته بود. خدا که خوب می دانست سخت گیری هایم از این نیست که مادیات کسی کم و زیاد است. اختلاف سلیقه همه جا هست. موجودات ونوسی و مریخی حتما تفاوت هایی دارند؛ اما باید انتخابی داشت که بتوان امیدوار بود راه حل مشکلات برخورد منطقی است نه جنگ شیر و پلنگ. حالا به جای دادگاه الهی و بی پاسخ بودن نزد خدا، فقط نگران دختر مهتاب بودم. اگر روزی از راه رفتن مادرش سوال کرد مهتاب چه جوابی دارد؟ مقصر این زنجیره رنجش کیست؟