تسویه حساب طلبگی
انتظار این رفتار ناجوانمردانه را نداشتم از هر دو طرف… از خودم می پرسم مگر من چه کوتاهی ای در حقشان کرده ام؟! آیا من نسبت به فتانه کم لطف تر از زکیه بوده ام؟!
من که به بهانه های مختلف و با روش های گوناگون محبت و خوبی ام را در حق هر دوتایشان تمام کرده ام حالا زکیه برای آرام کردن خودش ( از دلخوری ای که از فتانه برایش پیش آمده ،) از غیبتی که با فتانه در مورد من داشته اند ، می خواهد بگوید ومن به جای پرسیدن از محتوای غیبتشان از اینکه این دو تا در مورد من غیبت کرده اند دلم می گیرد… تمام فردا را تا ظهر به این فکر می کنم که مگر کسی می تواند تا این حد نمک خورده و نمک نشناسی کند…. فتانه چندین سال از من بزرگتر است و چون در حقشان فراتر از خواهر و مادرم رفتار کرده ام، دلم شکسته است. تصمیم می گیرم یک جوری بهش بفهمانم که ازش دلخور هستم … میخواهم مدتی کم محلی کنم… کاری کنم حساب کار بیاید دستش…. تصمیم گرفته ام ته توی ماجرا را در بیاورم!!!! یک پاتک اساسی نثار هر دو طرف بکنم! لباس می پوشم و آماده می شوم …
سری به “گلستان علی” می زنم… گلدان پرگلی را انتخاب می کنم… و سر راهم به یک بوتیک روسری فروشی می روم… یک عدد شادش را انتخاب می کنم. توی دلم آشوبی بپاست… گلدان و روسری کادو شده به دست ، سوار تاکسی می شوم. چند دقیقه بعد دم در فتانه اینا هستم. در حالیکه با خودم قرار گذاشته ام حسابم را باهاش تسویه کنم و درباره دلخوری اش بپرسم، زنگ در را می زنم. خودش در را باز می کند انتظار دیدنم را ندارد. سلام و احوالپرسی می کنیم. می گویم ببین برایت چه گلدانی آوردم! گل برای گل! تشکر می کند و گلدان را می گیرد. داخل خانه می رویم. دلم نمی آید ضد حال بزنم…با خودم می گویم شاید انتظار بیشتری از من داشته است… شاید آن رفتاری که حس می کرده حقش بوده ولی ازش دریغ کرده ام باعث شده از من گلایه کند… چون مهمان دارد، حرف هایم را لابلای همه دلتنگی های سینه ام خاک می کنم و توی دلم می گویم بخاطر فاطمه زهرا (سلام الله علیها) از گناهانش گذشتم… مهمانش می رود و کادویی که خریده ام را می دهم . اولش تعارف و این دست و آن دست می کند. اما بعد روسری را سر می کند. و تشکر می کند. خجالت را در چشمانی که از من می دزدد و مهربان تر شده است، می شود دید،
تشنگان محبت گاهی از عطش شکوه می کنند…جرعه ای بیشتر در کنارشان باشیم… خبر چینان مغرض را به حال خودشان رها کنیم؛ بالاخره چوب بی صدای مهربانی ها را می خورند.