تضاد
درحالی که غرولند میکنم آقامحمدحسن کوچکم را برای چندمین بار در آغوش میگیرم و برای ساکت کردنش دست به دامن شیر دادن میشوم. بیخوابی کلافه ام کرده و چشمانم باز نمیشود. کلافه شده ام و دوست دارم محکم بگویم: “محمد حسن!” احساس میکنم اینطوری تنبیه ش کرده ام و او یاد میگیرد کی گریه کند و کی ساکت باشد! اما چشمم که به نگاه مهربان و لبخند ملیحش میافتد، قند توی دلم آب میشود. یکآن به خودم میآیم! به راستی که دنیا، دنیای تزاحم هاست. شیرینی بی انتهای بچهداری عجین شده با سختی فراوانش. آسایش، همجوار تلاشهای بیوقفه است. چشیدن لذت حلال دوشادوش مبارزه با لذائذ حرام است.