از این زاویه
کم حرف بود و ساده. زندگی را سخت نمی گرفت. در انجام مسئولیت های خودش معمولا از کسی کمک نمی خواست. تواضع بی ریایی داشت. این دسته آدم های عمیق، احتمالا مناجات ها و خلوت های نابی دارند.
با اجازه اش وارد اتاقش شدم. روی آینه با ماژیک نوشته بود
“خدایا به تو پناه میبرم؛
از اطلاعات زیاد و پراکنده ای که از تمرکزم بکاهد و بر کبرم بیافزاید.
از دانایی هایی که تأثیری بر فهمم ندارد.
از اعمالی که ایمان را در عمیق ترین نقطه ی قلبم نَکارَد.
از ایمانی که منجر به اطاعتت نشود.
از خیالات و اوهامی که مانع تفکرم میشوند.
از ادعا
از بی خاصیتی
از خودم”