یلداهای مجازی
یکی از سرگرمیهایم از بچگی دیدن آلبوم عکس بود. چه زمانیکه آلبومها آلبوم بودند و چه حالا که آلبومها گالری گوشیهای اندروید و … شدهاند.
چند روز پیش داشتم عکسهای شب یلدای سال گذشته را میدیدم.مادر جون کرسی گذاشته بود مثل هر سال. همه دور کرسی نشسته بودند. مثل هرسال. سینی انار و انجیر خشک و برگه زرد آلو و… که اکثرشون فراورده منزل بودند به دست مادر جون، روی کرسی خودنمایی میکرد. مردها،طبق رسم خانه مادرجون، پایهی بالا نشسته بودند. خانمها پایهی بغل و بچهها که جوان بودند، پایه پایین. در خانه مادرجون هرچیزی جایگاهی دارد و هنوز دنیای مدرن امروز نتوانسته ترتیب بزرگ به کوچک را به هم بریزد. سینی چای از جلو بزرگ ترین فرد شروع به گردش میکند. دیس غذا از جلو بزرگتر به تعارف در میآید. وقتی بزرگتر شروع به صحبت میکند کوچکترها ساکتند و آرام. درخانه مادرجون پچپچ ها و خندههای ریز در حضور بزرگترها جایی ندارد. کوچکترها هرقدر صدایشان رسا باشد در حضور بزرگتر تارهای صوتیشان در آرامش است. و خیلی چیزهای دیگر که حالا در میان ما رنگ باخته است ولی درخانه مادرجون بر سر جای خودش مانده است.
چقدر عکسها زیبا بود. همه خندهرو ، همه شاد ، همه دلخوش، برای همان چند ثانیه بلندی شب، که البته بهانهای بود برای دورهمی. عکس از نمای پایین اتاق گرفته شده بود.طوری گرفته شده بود که عکاس در گوشه تصویر مشخص بود و به قول معروف سلفی شب یلدا بود. همه گوشی در دست بودند. با هم میگفتند و میخندیدند اما، یک طرف حواسشان به گوشیهایشان بود. مثلاً در کنارهم نشسته بودند اما، باز هم بعضی نتوانسته بودند این یک شب را دل بکنند.
به یاد عکس شب یلدای سالهای دور افتادم. آنوقت که شاید ده دوازده سال بیشتر نداشتم. شب یلدایی بود که در خانه پدرم برگزار شده بود. کرسی بود و انار بود و آجیل و انجیر خشک و ….اما، آنسالها در دست خانمها میلهای بافتنی بود و در دست مردها کاسه تخمه. وقتی هم که به هم میرسیدند فقط در چشمهای هم نگاه میکردند و به حرفهای هم گوش میکردند. چقدر تفاوت بود بین این دو عکس. عکس یلدای سال قبل با کیفیت فوقالعاده در صفحه گوشی خودنمایی میکرد. گویی همه در مقابل قاب آینه ایستاده اند. اما روحی که در عکس بیست سال پیش بود آنرا بعد از گذشت اینهمه سال هر روز در نگاه ما زنده تر میکرد. چهرهها گل انداخته و چشمها درخشان. گرمای کرسی را میشود حس کرد، با آنکه بیست سال از آنروزها گذشته است.