عطر رحمت الهی
عصر یک روز بهاری، مشغول جمع و جور کردن خانه بودم که سایه ی ابرهای سیاهی که تمام آسمان را پوشانده بودند، بر نور و روشنایی خانه غلبه کرد.به سمت پنجره رفتم. پرده را کنار زدم و نگاهی به آسمان انداختم.
از دیدن ابرهای سیاه هراسی به دلم نشست. نمی دانم چرا یاد روز رستاخیز افتادم. روزی که زمین و زمان بهم می ریزد. هول و هراس بر دل ها می افتد.
صدای رعد و برق را که شنیدم متوجه حضور کودکم در کنارم شدم. صدای غرش ابرها برایش تازگی داشت. کمی ترسیده بود. او را در آغوش گرفتم، آسمان را نشانش دادم و راز آفرینش ابرها و باران را برایش توضیح دادم. او در آغوشم آرام گرفته بود.
دوباره ذهنم را به رستاخیز گره زدم. روزی که مادر از ترس فرزند شیرخوارش را می گذارد و فرار می کند. درک این مساله برایم سخت است. اما فقط خدا می داند که هول و هراس رستاخیز از چه جنسی است.
قطره های باران خود را به شیشه می کوبیدند. باران همیشه نماد رحمت الهی بوده است. در رستاخیز هم چشم انتظار رحمت الهی باید بود.