عطر رحمت الهی
عصر یک روز بهاری، مشغول جمع و جور کردن خانه بودم که سایه ی ابرهای سیاهی که تمام آسمان را پوشانده بودند، بر نور و روشنایی خانه غلبه کرد.به سمت پنجره رفتم. پرده را کنار زدم و نگاهی به آسمان انداختم. از دیدن ابرهای سیاه هراسی به دلم نشست. نمی دانم چرا یاد… بیشتر »
نظر دهید »
آخرین فرصت...
بسمالله اول سال خوشحال بودیم، بهار در بهار پیشرویمان بود، فروردین، اردیبهشت و خرداد، ماههای خوب سال، فصل طراوت و سرزندگی و امید جوانهزدن و رویش نو شدن و تازه شدن و این بار عیدی خدا به ما، رجب، شعبان، رمضان عزیز بود. یک تقارن قشنگ، دوستداشتنی و… بیشتر »
ظَلَمتُ نفسی!
خودمان را فراموش کرده ایم، همچون دایه ای دلسوز تر از مادر که تمام همتش را گذاشته برای تر و خشک کردن بچه مردم! چی بخورد، چی بپوشد، کی بخوابد. همین که او لذت ببرد برایمان کافی ست. بچه مردم را پنجاه سال، بلکه هشتاد سال پرورش می دهیم و بزرگ می کنیم و بعد… بیشتر »
آرزوهای امروز من
ایکاش فلانیها سقیفه را نمیساختند، روضهی کوچهی بنیهاشم نمیسرودند. ایکاش همه میفهمیدند “من کنت مولاه فعلی مولاه” یعنی هم دوست داشتن علی علیهالسلام و هم پذیرفتن سایهی پرچم او. کاش هیهات من الذّلهی روز عاشورا، گوشها را باز و چشمها… بیشتر »