به کجا چنین شتابان!
امروز صبح که به ایستگاه مترو رفتم، مردم و خودم را دیدم که به سرعت به سمت ایستگاه حرکت میکردیم، یک لحظه به ذهنم آمد که به کجا چنین شتابان! چقدر برای دنیایمان میدویم، یکدقیقه به قطار دیر برسیم، بیستدقیقه عقب میمانیم. همهی تلاشمان این است که این… بیشتر »
نظر دهید »
عطر رحمت الهی
عصر یک روز بهاری، مشغول جمع و جور کردن خانه بودم که سایه ی ابرهای سیاهی که تمام آسمان را پوشانده بودند، بر نور و روشنایی خانه غلبه کرد.به سمت پنجره رفتم. پرده را کنار زدم و نگاهی به آسمان انداختم. از دیدن ابرهای سیاه هراسی به دلم نشست. نمی دانم چرا یاد… بیشتر »
ظَلَمتُ نفسی!
خودمان را فراموش کرده ایم، همچون دایه ای دلسوز تر از مادر که تمام همتش را گذاشته برای تر و خشک کردن بچه مردم! چی بخورد، چی بپوشد، کی بخوابد. همین که او لذت ببرد برایمان کافی ست. بچه مردم را پنجاه سال، بلکه هشتاد سال پرورش می دهیم و بزرگ می کنیم و بعد… بیشتر »