عطر رحمت الهی
عصر یک روز بهاری، مشغول جمع و جور کردن خانه بودم که سایه ی ابرهای سیاهی که تمام آسمان را پوشانده بودند، بر نور و روشنایی خانه غلبه کرد.به سمت پنجره رفتم. پرده را کنار زدم و نگاهی به آسمان انداختم. از دیدن ابرهای سیاه هراسی به دلم نشست. نمی دانم چرا یاد… بیشتر »
نظر دهید »
آفرین به بهار
ساعت از نیمه شب گذشته است. خانه در سکوت و تاریکی فرو رفته است. این لحظات ناب را دوست دارم. دلم می خواهد چشم هایم را به روی تاریکی ببندم و به بهار فکر کنم. چه واژه ی زیبایی، حتی فکر کردن به بهار هم لذت بخش است. بهار آنقدر پاک است که واژه اش هم لطافت را… بیشتر »
زحمت میزبانی
در هوای گرم و باد دار اسفند ماه، سلانه سلانه از راه رسیدم. اواسط امتحان های ثلث دوم، اوایل خانه تکانی عید بود. مادر فرش های لاکی قد و نیم قد را انداخته بود توو کوچه. با کلی ذوق و شوق کتاب را لای شاخه های درخت گذاشتم. آستین های مچ دار روپوش مدرسه را… بیشتر »