اللهم فک کل اسیر
چند دقیقه اول هر چه فکر می کردم «ساجده» کیست و از چه کسی پیام دریافت کرده ام یادم نمی آمد. تردید داشتم سوال کنم که خودش توضیحی داد و خاطره های زیادی در ذهنم تداعی شد. 8-9 سالی از من کوچکتر و همکلاس خواهرم بود. پدر و مادرش همشهری ما و اقوامشان نزدیک ما ساکن بودند. آن روزها پدرش هنوز منصبی شهرستانی داشت و گهگاهی به شهر ما سر می زدند. هر چه پدرش اهل کلاس و تفاخر بود مادرش نرگس خانم ساده بود و صمیمی و عجیب مومن. کمتر از ده سال از من بزرگتر بود ولی همیشه در دیدارهای محدود حس می کردم با یک زن با تجربه و 50 ساله صحبت می کنم. ساجده فرزند اول نرگس خانم و با برادرش مرا خاله صدا می کردند. ساجده هم اهل حجاب و صفا بود ولی بیشتر شبیه پدرش بود تا مادرش. هفت هشت سالی بیشتر بود خبری از آنها نداشتم. شماره اش در سیمکارت ذخیره شده بود. توی تلگرام پیام داده بود که با او حرف بزنم. یعنی با من چه کار دارد؟
یک ساعت بیشتر صحبت کرد. از خودش گفت که دانشجوی رشته پزشکی است و پدرش که فلان ریاست استان است و خانه دو طبقه حیاط دار در فلان محله بزرگ نشین فلان شهر و ماشین اخرین سیستم برادرش. از مادرش سوال کردم ، شبکه عوض شد. از رنج مادرش گفت و صبر نرگس خانم در زندگی با مردی شکاک . اینکه خودش را به بهانه دانشگاه تا حدی نجات داده و مادر و برادرش در خانه حبسند و روزی 5 نوبت دعوا و مشاجره با بهانه های مختلف دارند. اینکه مادر چادری روزه گیر نماز خوانش بی کلاس است و پدرش فکر همسری جدید بوده وهست. از سرزنش ها و حتی کتک زدن های پدرش گفت. از بی ثباتی شخصیت و اینکه هر لحظه عوض می شود و بهانه ای دارد برای دعوا وکتک کاری. اینکه گاهی جلوی در و همسایه از خانه اخراج می شوند و باید التماس کنند برای بازگشت به خانه. اینکه التماس می کنند که مادرش برگردد شهرستان خانه پدر و مادرش و قبول نمی کند و دلیل می آورد که پدر پیرش دق می کند و مادر مریضش سکته و حالا خانواده اش هفت سال می شود که او را ندیده اند، جلوی مردم سرشکسته و خودش دشمن شاد می شود. می ترسد هم که بچه هایش را پیش گرگ تنها بگذارد. از طرفی نه درسی خوانده و نه درآمدی دارد که بتواند زندگی مستقلی داشته باشد. حتی کرایه ندارد یک ایستگاه با توبوس برود. ماشین پسرش در حیاط است ولی سوئیچش در جیب همسرش. این اخلاق را همسرش از همان ابتدای ازدواج داشته و حالا با سمت و ثروت و اعتیاد تشدید شده و غیر قابل تحملتر.
حالا ساجده شکلک های گریه ردیف می کرد و از من می خواست راه حلی به او نشان دهم. نگران به قتل رسیدن یا فلج شدن مادرش از شدت کتک کاری ها بود و می پرسید چطور مادرش را راضی کند برای فرار از این شرایط. می گفت نمی شود بروم با مادر نرگس خانم صحبت کنم و کسی پیدا شود و کمکی کند؟ از طرفی تردید داشت. پدر شکاک؛ یعنی هر اقدامی می توانست مساوی باشد با مرگ یک زن مظلوم. چه باید می گفتم به مادر نرگس خانم وقتی برایم درد دل کرد که هفت سال قبل در مشاجره و اقدام پنهانی برای طلاق، فلان کارمند دادگاه منطقه را به خاطر فلان مقام، خریدند و زن بیچاره را راهی منزل این مرد عوام فریب کردند. چه کسی باور می کند فلان ریس فلان استان در خانه چه ظالمی است؟ مگر آبروی فلان مقام اجازه دفاع از حقوق این زن و فرزندانش را می دهد؟ چه باید می گفتم وقتی همسر نرگس خانم از اقوام نزدیک پدرش است و پدرش خود را اسیر تفکرات جاهلی کرده. یک هفته است هزاران سوال بی جواب رنجم می دهد. این گذشت خدا پسندانه است؟ این بچه ها در این استرس و فشار روحی و… بزرگ شده اند درست است؟ یک جوانمرد در محله آنها نیست؟ شناختی که از پدر ساجده داشتم وقتی کنار شکاکی و… می گذاشتم یعنی از خانواده نرگس خانم که هیچ، کاری از دست هیچ کس جز خدا ساخته نبود. یک هفته است وقتی می رسم به جمله «اللهم فک کل اسیر» نزدیک است که دق مرگ شوم و از خودم سوال می کنم یعنی راهی برای رهایی نیست؟