اللهم فک کل اسیر
چند دقیقه اول هر چه فکر می کردم «ساجده» کیست و از چه کسی پیام دریافت کرده ام یادم نمی آمد. تردید داشتم سوال کنم که خودش توضیحی داد و خاطره های زیادی در ذهنم تداعی شد. 8-9 سالی از من کوچکتر و همکلاس خواهرم بود. پدر و مادرش همشهری ما و اقوامشان نزدیک ما… بیشتر »
1 نظر
چشمهای منتظر
وقتی میرفت فاطمه خانم فکرش را هم نمکیردکه دیگر برگشتنی نیست. شاید برایش قرآن و آب هم حاضر نکرده بود. شاید که نه حتما. حتما با خودش گفته بود همینجا میرود سرکار و شب بر میگردد. یعنی حتی خود حسن اقا هم نمیدانست این راهی که میرود دیگر بازگشتی درش نیست. اما… بیشتر »