گمشده
دهسال پیش در یک مهمانی خانوادگی با هم آشنا شدند. مادر فرهاد دوست خالهی پریناز بود. چندماه پس از اولین دیدار، فرهاد و خانوادهاش به خواستگاری آمدند و آنها با هم ازدواج کردند. پریناز ارشد حقوق دارد و مشاور حقوقی یک شرکت بزرگ تجاری است. او مجبور است… بیشتر »
نظر دهید »
تحفه ی نامبارک
مدتی بود که از هم بی خبر بودیم. آن شب وقتی در تلگرام دیدم آنلاین شده، پیش قدم شدم و سلام گرمی برایش فرستادم. به چت ها اکتفا نکردیم و قرار شد فردا عصر در پارک همدیگر را ببینیم. فضای سبز پارک و تاب و سرسره بچه هایمان را مشغول کرد و ما گرم صحبت شدیم.… بیشتر »
بحران تنوع طلبی!
نشستم روی نیمکت پارک، علی کوچولو مشغول بازی ست. دوتا خانم همنشینمان شده اند. باد ملایمی می وزد. _” دختر مریم جونُ یادته… بعد یکسال نامزدی جدا شده “ _ ” وااای، چی می گی! پسر نازی خانم تازه سه ماهه عقد کرده، وسایلشون رو پس… بیشتر »
اللهم فک کل اسیر
چند دقیقه اول هر چه فکر می کردم «ساجده» کیست و از چه کسی پیام دریافت کرده ام یادم نمی آمد. تردید داشتم سوال کنم که خودش توضیحی داد و خاطره های زیادی در ذهنم تداعی شد. 8-9 سالی از من کوچکتر و همکلاس خواهرم بود. پدر و مادرش همشهری ما و اقوامشان نزدیک ما… بیشتر »
یازده برداشت
روز دوم ماه رمضان برداشت 1) همینطور که مطالب سخنرانی را آماده میکنم، منتظر پدرم هستم. دیشب به پدرم زنگ زدم که یادتان رفته پول بدهید تا طلاب برای مامان و اموات قرآن بخوانند و پدرم با آشفتگی گفت یادش رفته و فردا صبح میآورد. برداشت 2) این دفعه… بیشتر »