سارُوقِ نماز!
صف های نماز جماعت بهم چسبیده بود، دل ها را نمی دانم؟ یک روز کمی زودتر به مسجد رسیدم، رفتم آن جلو ها. مُهر و تسبیح فیروزه ای رنگم را روی زمین گذاشتم.
ملکوتی و عارفانه با لبخندی از سر رضايت مندی اطراف را برانداز میکردم. خیلی نگذشت که همه اهل ده آمدند برای نماز. عمه شهربانو از همان جلوی در سارُوقش را به سمتم پرتاب کرد و به طرفه العینی بالای سرم رسید.
« ,ابی..,ابي…. تا پریروز اینجه مگس دی پر نیمی زه… ايسه خانمچه بيامه منی جار بيگيته….»
بی توضيح بی حرف، بساطم را جمع کردم و به انتهای مسجد رفتم. صف های نماز جماعت بهم چسبیده بود و دل ها نیز، هم!!
پ.ن:
ترجمه واژگان کرجی
ساروق : بغچه
,ابي…,ابي : کسی با تعجب دیگران را به مشاهده اتفاقی فراخواند.
اینجه : اینجا
دی : هم
نیمی زه : نمی زده
ایسه : حالا
بیامه : آمده
منی جاره : جای مرا
بيگيته : گرفته