دایه مهربانتر از مادر!
بعد از تمیز کردن لپ تاپ، برای شستن دست هایم راهی حیاط شدم. به نیت اجابت خواسته مادر و آب دادن به بوته گل نازنینشان، از تنبلی و نزدیکی راه، دو دستم را پر از آب کردم و آرام حرکت می دادم به سمت پایین، همین که نشستم کنار باغچه و خواستم آب را بریزم، دو چشم سیاه خیره به من، از زیر شاخ وبرگ ها نمایان شد. از ترس برگشتم به عقب و آب ریخته شد بیرون باغچه. با احتیاط برگشتم ببینم چه موجودی سر صبحی، لب ما را مهمان تبخال نامبارک کرد. جوجه یاکریم بیچاره ظاهرا بعد از دست و پنجه نرم کردن با کلاغ ها از خانه اش بیرون افتاده و پناه برده بود به بوته گل مادر. بیشتر بدنش هنوز پوشیده از کرک بود تا پر و بال و بیشتر زرد به چشم می آمد تا خاکستری
از آنجایی که از گرفتن پرندگان ابا دارم، التماس کردم و پیش خانواده آبرو گرو گذاشتم که منتقلش کنند به سبد میوه ای که با چند کاغذ الگوی خیاطی فرش کرده بودم. مادرم از کارم استقبال خاصی نداشتند ولی اطمینان می دادند که چه اینجا باشد و چه باغچه، خیلی زود از گرسنگی می میرد و بهتر است دست از امداد رسانی بردارم. مقاومت کردم و بدون توجه بردمش داخل اتاق و آب و دانه ای گذاشتم و مشغول کارم شدم. یک ساعتی گذشته بود صدای سوت زدن آرامی به گوشم می خورد. حس غریبی منتقل می کرد. نتوانستم تحمل کنم، رفتم دنبال سر به نیست کردن صدا، اولین چیزی که دیدم سبد بود. جوجه یاکریم را کلا فراموش کرده بودم. داخل سبد نگاه کردم اثری از بچه یاکریم نبود. از مادرم سوال کردم خبر نداشتند. هر چه نگاه می کردم روی زمین اثری نبود که نبود. دوباره صدا شنیده شد. در پی منبع صدا، نگاهم به سمت سقف کشیده شد. جوجه یاکریم نشسته بود روی میل پرده و ناباورانه آواز می خواند. این جوجه کرکی مگر پرواز هم می دانست؟ در جوابم سوت زد و آواز خواند. شاید هم از ته دل به من می خندید. حالا به افق سقف های شهر ما، 4-5 متری با من فاصله داشت و مشکل چندتا شده بود. هم زندانی شده بود، هم دست کسی به او نمی رسید و هم نگران کثیف شدن پرده بودم و مهمتر از همه، ضایع شده بودم. خدا می داند که به چه زحمتی دوباره برگرداندمش به جای اول.
هنوز هم گاهی سوت می زند و صدای آواز خواندنش از روی درخت حیاط، به من می فهماند، بچه یاکریم بچه یاکریم است. برای امداد رسانی به او تصوری که از جوجه گنجشک ها داری کافی نیست او پرواز را خیلی زودتر می آموزد. اقدام بدون آگاهی و تدبر مشکلات را پیچیده تر می کند. دایه باش اما نه مهربانتر از مادر!