دیر رسیدی!
تو سرداب حرم ابالفضل العباس علیه السلام نزدیک ضریح جدید نشسته بودم و نماز شب میخواندم که دیدم آبجی خانم با عجله آمد و پرسید:” نمازت تمام شد؟” با حرکت سر گفتم نه.( نماز مستحبی همه ی قواعد نماز واجب را ندارد.) گفت:” زود بخون کارت دارم.”
نمازم که تمام شد دستم را گرفت و گفت همین راهرو را بیا. یک چیزی میخوام نشونت بدم.”
زمین خیس آب بود و آب ازش قطره قطره میجوشید. آب بود اشتباه نمیکردیم.
ای آب! خیلی دیر کردی. دیگر آمدنت فایده ندارد. هر چقدر هم التماس عباس علیه السلام کنی دیگر به تو احتیاج ندارد. ای آب! خیلی دیر رسیدی. خیلی!
نیا که دیگر هر چقدر هم خودت را به سمت عباس علیه السلام بکشانی که به دامنش بنشینی دیگر فایده ندارد! عباس دیگر به تو احتیاج ندارد!
بیچاره آب! نمیداند که بیخود گفته اند دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است…
جاذبه ی حسینی علیه السلام
بیخود نیست که هر کس از کربلا برمیگردد میخواهد هرساله به زیارت برود. یک بار که در جذابه ی حسینی (ع) قرار گرفتی دیگر دست خودت نیستی. کشیده میشوی سمت حسین علیه السلام.
وقتی وارد کربلا شدیم و در حدود حرم عباس علیه السلام قرار گرفتیم قلبم گرفتار کششی شد که بی قرار مرا به سمت خودش میکشید. انقدر کشیده شدم به سمتش که نفهمیدم کی پنجره ی حرم را در آغوش کشیدم.
نمیدانم همه ی آنها که بار اول میآیند مجنون حسین علیه السلام میشوند یا فقط من اینگونه بودم؟ راه میرفتم مثل دیوانه ها و حال خودم را نمیدانستم. روضه میخواندم و اشک ریزان میرفتم و فقط میرفتم اما نمیدانستم کجا و چطور؟
حرم اباعبد الله الحسین علیه السلام که رسیدم ناخودآگاه و بدون پیش زمینه رفتم کنار شش گوشه و با سیل جمعیت رسیدم به ارباب بی کفنم حسین علیه السلام.
فقط یک چیز در ذهنم موج میزد:” علی الدنیا بعدک العفی یا علی! یا علی! یا علی!
علی الدنیا بعدک العفی یا علی!"*
انقدر دور حرم گشته بودم آخر از درد پا ساکن یک گوشه ی حرم شدم و نتوانستم دیگر از جایم تکان بخورم. چه کشیدی اینجا عمه جانم زینب سلام الله علیها؟” نماز نشسته خواندن هم دارد، این غم که شما تحمل کردی. قدم به قدم سوختم و روضه خواندم و گریستم.
وقت خروج از کربلا تا منتظر پر شدن ماشین بودیم هنوز نمیدانستم دارد چه اتفاقی میافتد. همین که ماشین از گاراژ خارج شد و مسیر مخالف حرم حسینی علیه السلام در پیش گرفت دیدم قلبم از پشت کشیده میشود، دارد از جا کنده میشود. نتوانستم تحمل کنم. قلبم را در کبلا گذاشتم و آمدم.
آقا حالا چطور دوریت را تحمل کنم؟
* پ.ن: معنی این جمله این است: بعد از تو خاک بر سر دنیا ای علی (علیه السلام). این جمله را حضرت اباعبد الله الحسین علیه السلام بعد از شهادت علی اکبر علیه السلام درباره ی ایشان فرمود.
قبور علما
نجف اشرف مانند شهر قم خودمان پر است از حوزه های علمیه و معدن علماست. اینجا که آمدم احساس غریبی نکردم. آخر همه شان با من هم عقیده بودند.
تو حرم چندیین عالم دفن است. مثلا شیخ عباس قمی رحمت الله علیه و آیت الله سید ابوالقاسم خویی و فرزند امام خمینی رحمت الله علیه.
یک مدرسه ی علمی هم داخل حرم هست. امروز صبح کلاس درس و بحث در مدرسه ی غرویه در کنج حرم امیرالمومنین علی علیه السلام برپا بود. فقط حیف که مدرسه جایگاه بانوان نداشت وگرنه موضوع درس جالب بود. این را از طرز گوش کردن طلبه های توی کلاس فهمیدم.
الحمد لله مجالس علمی هنوز در نجف برپاست. اللهم احفض علمائنا کلهم اجمعین.
الفتح قریب
چند مرد درشت هیکل عراقی، لباس نظامی بر تن، کنار ماشین جنگی ایستاده بودند. سبیل کلفت و اسلحه ی دوشی هم بر ابهت شان افزوده بود.
پرچم عراق که در باد رقصید صحنه تداعی گر جنگ تحمیلی شد!
چند دهه پیش او موظف بود به من شلیک کند و من هم.
اما او اکنون مامور امنیت من شده. من هم او را “برادرم” خطاب می کنم.
گزینه های روی میز را دگرگون کردیم. تاریخ را تغییر خواهیم داد. فتوحات دیگر را در پیش خواهیم گرفت. آوینی برخیز و روایت کن!
معادلات به هم ریخته!
شاید فقط یک نقطه در عالم باشد که ترافیکش تو را که نمی آزارد هیچ، بلکه عاشق این ترافیک هم هستی!
شاید فقط یک نقطه در عالم باشد که دوست داری همچنان معطّل بمانی و کارَت راه نیفتد!
جمعیت به هم فشرده همچنان نگذارد تا تو راهت را ادامه بدهی و معطّل بمانی و از این معطّلی لذت ببری!
اینجا هر چه بیشتر کارَت گیر کند، بیشتر دستان خالی ات به آسمان قد می کشد و می خواهی همه آنچه را که شوق دیدن بارگاهی طلایی باعث فراموشی شان شده بود…
اینجا دیگر خدا نمی گوید دعایت را برایت ذخیره می کنم یا چیز دیگری عوضش به تو می دهم…
زیر قبّه حسین را می گویم…
عاشقانه ترین گنبد دنیا که با درخشش دلربایش، قلب ها را ذوب می کند و از دیده ها جاری می کند.
اینجا که معطّل می شوی، هیچ کدام از کارهای دنیایت عقب نمی افتد؛ دیرت نمی شود و استرس نمی گیری…
اینجا که معطّل می شوی سعادت یافته ای که زیر قبّه حسین عاشقانه هایت را با او در میان بگذاری و دردهای دلت و التماست را برای ظهور مولایت،آرام آرام گریه کنی.
نمی توانم وصف کنم شیرینی این ترافیک را…
فقط می دانم که حسین تنها جنس غمش نیست که فرق می کند…
در دستگاه عجیب حسین تو یک ثانیه معطّلی زیر قبّه اش را با یک عمر عوض نمی کنی!
حسین همه معادلات عالم را به هم زده است!