دیر رسیدی!
تو سرداب حرم ابالفضل العباس علیه السلام نزدیک ضریح جدید نشسته بودم و نماز شب میخواندم که دیدم آبجی خانم با عجله آمد و پرسید:” نمازت تمام شد؟” با حرکت سر گفتم نه.( نماز مستحبی همه ی قواعد نماز واجب را ندارد.) گفت:” زود بخون کارت دارم.”
نمازم که تمام شد دستم را گرفت و گفت همین راهرو را بیا. یک چیزی میخوام نشونت بدم.”
زمین خیس آب بود و آب ازش قطره قطره میجوشید. آب بود اشتباه نمیکردیم.
ای آب! خیلی دیر کردی. دیگر آمدنت فایده ندارد. هر چقدر هم التماس عباس علیه السلام کنی دیگر به تو احتیاج ندارد. ای آب! خیلی دیر رسیدی. خیلی!
نیا که دیگر هر چقدر هم خودت را به سمت عباس علیه السلام بکشانی که به دامنش بنشینی دیگر فایده ندارد! عباس دیگر به تو احتیاج ندارد!
بیچاره آب! نمیداند که بیخود گفته اند دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است…