الفتح قریب
چند مرد درشت هیکل عراقی، لباس نظامی بر تن، کنار ماشین جنگی ایستاده بودند. سبیل کلفت و اسلحه ی دوشی هم بر ابهت شان افزوده بود.
پرچم عراق که در باد رقصید صحنه تداعی گر جنگ تحمیلی شد!
چند دهه پیش او موظف بود به من شلیک کند و من هم.
اما او اکنون مامور امنیت من شده. من هم او را “برادرم” خطاب می کنم.
گزینه های روی میز را دگرگون کردیم. تاریخ را تغییر خواهیم داد. فتوحات دیگر را در پیش خواهیم گرفت. آوینی برخیز و روایت کن!