لذت چای دارچین
چقدر با بهت به کوچه پس کوچه های شهرش خیره شده!
انگار نه انگار که فقط 15 سال است ایران را ترک کرده!
آنقدر بابت ظاهر برخی، چانه اش را به یقه اش چسبانده که نگو و نپرس!
استاد فیزیک یکی از بهترین دانشگاه های استرالیاست و آمریکا در پی بورسیه کردنش!
به خانه می آید…
سکوت یاسر اصلا با شخصیت گذشته اش برایم قابل جمع نیست!
پشت پنجره ی اتاق روی صندلی مثل همیشه با استکان چای دارچین نشسته!
باز هم با قلم و کاغذ درد دل کرده:
«روزگار ما بدبختی های زیادی را از زن گرفت و بدبختی های زیادی را به او داد!
در گذشته انسان بودن زن فراموش شده بود و در روزگار ما زن بودن زن!
به راستی زنانگی ات را کجای روزگار رها کردی بانوی سرزمینم؟؟ چه شد که کوچک شمردی و کم دیدی اش؟؟
دلم گرفته از عفاف های هجرت کرده! چادرهای به باد سپرده! چقدر غریبه ام اینجا!
شاید کم کاری از من بوده! حتما روزی بر خواهم گشت…»
گردنش درد می کند!! چای دارچینش هم دیگر از دهن افتاده!!! انگار دیگر چیزی برایش لذت ندارد!!