حیران محمد...
آنقدر به پیامبر (ص) علاقه داشت، که یکی از شرایط ازدواجش این بود که حتما اسم همسر آینده اش، محمد باشد، اسم پسرش را هم محمد خواهد گذاشت… بالاخره هر کس عشقی دارد…عشق او هم پیامبر بود….
می گفت: از وقتی پیامبر (ص) را شناخته، همواره ذهنش درگیر شخصیت والای او بوده است.
اگر بگوید او فراتر از انسان بود، درست نیست، چون این کلام با قرآن سازگار نیست.در میان مرداب جاهلیت زمان، گل حضورش شکفت و شمع وجودش نه تنها مکه و مدینه، بلکه جهان را روشنی بخشید.
کتاب سنن النبی نوشته ی علامه طباطبایی را که خوانده بود، از حجم حیران و شگفتی فوران کرده و مسلمان شده بود. نام خود را از ویکتوریا به حمیده تغییر داده بود.
می گفت: پیامبر در همه چیز الگو بود. دنیا و ناملایمات آن ، هرگز او را به خشم نیاورد، اما اگر حقی پایمال می شد، جز خدا از کسی پروا نداشت.
کسی را سرزنش نمی کرد، کسی را حقیر نمی شمرد.می فرمود:حاجت کسانی را که به من دسترسی ندارند، به من ابلاغ کنید.
با فقرا می نشست و با آنان هم غذا می شد، از مردم دیر به غضب می آمد، زود هم راضی می شد.
همیشه در سلام کردن مقدم بود حتی به کودکان.
می فرمود در هنگام بلا و سختی باید شکیبایی کرد.
اگر از امری ناراحت بود، با نماز خواندن به خدا پناه می برد.
اگر می فهمید جوانی اهل کار نیست، می فرمود از چشمم افتاد.
اگر از جایی عبور می کرد، بوی عطر در معبر منتشر می شد.
تمام وسایل شخصی اش، نامگذاری شده بود، او برای اشیا و حیوانات هم احترام قائل بود.
در نظافت و اخلاق پیشرو بود.
پیامبر همه ی خوبی ها را برای دیگران می خواست. او رحمت برای عالمیان بود، هیچ چیز برای خود نخواست جز مودت و دوستی اهل بیتش.
حمیده می گفت:هر وقت دلش برای پیامبر(ص) تنگ می شود، دهانش را با صلوات خوشبو می کند.