حق همسایه
یاد آن قدیمها به خیر. کوچه ی بن بستی که فقط خانهی ما در آن بود و یک خانه ی دیگر و ما و بچه های همسایه صبح تا غروب تو کوچه ی باصفایمان مینشستیم و بازی می کردیم. هنوز روزهای خوش کودکی جلوی چشمانم هست. حیف که بچه های ما این لذتهای کودکانه ی ما را تو این آپارتمانهای سر به فلک کشیده ی تهران و دیگر شهرهای بزرگ درک نمی کنند. هر روز آقای همسایه زنگ خانه مان را میزند و میگوید جلوی دویدن بچه ی دوساله ات را بگیر! ما را عاصی کرده بچه ی شما. نباید میآمدیم طبقه ی سوم یا نباید بچه دار میشدیم یا باید تو کله ی این دوساله نیمه ی نزدیک به سه سال فرو کنم تو خانه آهسته و پاورچین راه برو. نه اینکه پاهایش کوچک است و در اوج شادی بچه گانه.یادش میرود آپارتمان جای دویدن نیست! حق همسایه ات این است که با او مدارا کنی. این را روزی هزاربار با خودم میگویم