صدای پای رضاخان
روزی روزگاری دختران و زنان ایرانی برای حفظ پوششان جلوی چکمههای رضاخانی زمین خوردند، کتک خوردند، حرف شنیدند، خانهنشین شدند، مریض شدند، دکتر نرفتند و مُردند. صدای پای رضاخان در کوچههای شهرها پیچید. مردانی که تا آنروز جز همسر خود زنی را بیحجاب ندیده بودند، هماینک عروسکهایی میدیدند که با همسرشان تفاوتها داشت.
صدای پای رضاخان هنوز هم شنیده میشود، اما دیگر کسی فریاد نمیزند، از چادر خاکیشدهاش شرمنده نمیشود، کسی دردش نمیآید، در کوچه پسکوچهها برای حفظ چادرش نمیدود، زمین نمیخورد، به راحتی جلوی پای رضاخان تعظیم میکند، چکمهاش را تمیز میکند، روسری از سر برمیدارد، ادای احترام میکند، تا کمر خم میشود و تعظیم مینماید.
االبته هستند کسانیکه بیتوجه به صدای پای رضاخان دل در گرو چادر زهرا دارند، کم نیستند، دلشان به درد میآید از صدای خندهی شیطان بر پهنهی آسمان، زیرا جنبش سختافزاری رضاخان جواب داده، با اینکه مدتهاست لعنت تاریخ را به جان خریده، اما هنوز هم پسلرزههای انقلاب او عمیقتر و شدیدتر تَن مادران خفته در خاک را میلرزاند، مادرانی که برای حفظ چادرشان انزوا را برگزیدند. دخترانِ مادرانِ دیروز هم امروز جلوی پای رضاخان میایستند و دختران بلوندشان را از روی پای او بلند میکنند و از دخترشان سیلی میخورند.
جنبش رضاخانی اینبار نرم و آهسته، به نام زیبایی و آزادی رخ مینماید. کلمات آشنایی که زنان و دختران جوان با ان بزرگی را احساس میکنند، حضور را و شاید تمدن را. جنبش او نرم شده و دیگر سخت نیست، آهسته میآید و سریع میرباید.