اَجِرنا منَ النارِ یا مُجیر!
فندک و کبریت را از دم دست علی اصغر بر می دارم؛ برایش می گویم که هردو خطرناک هستند. دست زدن و بازی کردن با آن ها سوختن و درد کشیدن را بدنبال دارد.
بازهم دلم طاقت نمی آورد، از کانال خاله محبوبه کلیپ شادی دانلود می کنم. با شعر و ترانه و بالا و پایین می گوید بچه ها نباید به فندک و کبریت دست بزنند!
آرام نمی توانم بمانم…؛ خواهرم به خانه ما می آید. « خاله گیتی… علی اصغر قول داده به فندک و کبریت دست نزنه» . خواهرم حرف هایم را تأیید می کند، بعد از کلی سخنرانی و تشویق به او وعده پاداش می دهد!
بین قفسه های کتاب فروشی قدم می زنم، کتابچه کوچکی برایش می خرم تا ببیند و بشنود عواقب بازی با آتش را…
دارم به گلدان ها آب می دهم، شمعدانی ها گل داده اند و حسابی زیبا شده اند. علی اصغر جیغ بنفشی می کشد. به اتاق برمی گردم…. مشغول بازی با فندک است. نوک انگشتانش کمی سوخته و تاول زده. مستأصل می شوم. با آن همه کتاب و رسول و بشیر و نذیر…!!؟؟
در آغوشش می گیرم؛ نوازشش می کنم، می بوسمش، اشک هایش را پاک می کنم، چشم هایم خیس باران می شود؛ نوک انگشتانش را به آرامی “فوت” می کنم. چشمانش از پشیمانی “دو دو” می کنند. راضی به سوختنش نبودم اما خود کرده را تدبیر نیست!!
اَفَتُراکَ سُبحانکَ یا الهی و بِحَمدِکَ تَسمَعُ فیها صَوتَ عَبدٍ مُسلِمٍ سُجِنَ فیها بِمُخالَفَتِهِ، وَ ذاقَ طَعمَ عَذابِها بِمَعصِیَتِهِ وَ حُبِسَ بَینَ اَطباقِها بجُرمِهِ وَ جَریرَتِه …
یا مَولایَ ، فَکَیفَ یَبقی فی العَذابِ وَ هُوَ یَرجُو ما سَلَفَ مِن حِلمِکَ
اَم کَیفَ تُؤلِمُهُ النّارُ ، وَ هُوَ یَامُلُ فَضلَکَ وَ رَحمَتَکَ
اَم کَیفَ یُحرِقُهُ لَهیبُها، وَ اَنتَ تَسمَعُ صَوتَهُ وَ تَری مَکانَهُ
هَیهاتَ… ما ذلِکَ الظَّنُّ بِکَ
*فرازهایی از دعای کمیل
#حب_الحسین