ایکاش زمین مال من باشد!
ایکاش وارث زمین باشم. روزیکه مستضعفان، زمین را به ارث میبرند، زمین مال من باشد، مستضعف باشم.
وقتی نم باران عصر ظهور، عطر خاک نمناک، هوایی تازه به کنفیکون خدا، زمین کهنسال را جوان میکند، من نیز باشم.
زمانیکه صدای خوش قرآن مهدی جایگزین چنگ و رَباب میشود، من نیز قل هو الله احد اورا بشنوم.
روزیکه روزنامهها تیتر میزنند: امام آمد، داعشیها رفتند، ایمان آمد، الحاد رفت، نور آمد، ظلمت رفت، من نیز روزنامهخوان باشم.
روزیکه امام با ذوالفقار علی علیهالسلام در دست، به پابوسان طریق انحراف درس ولایت میدهد، نام من نیز مبارزِ علیه انحراف باشد.
شبهای سرد زمستان عصر ظهور من نیز باشم، وقتی امام کارتنهای کودکان کار را جمع میکند.
اسفندماه عصر ظهور را من نیز ببینم، وقتی پدری شرمندهی فرزندی نیست، مادری کنار میوهفروشی، دلش بیتاب نگاههای کودکش نیست.
عمر هزارساله نمیخواهم، ای دوست! میخواهم ظهور نزدیک باشد، همین فردا باشد.
خداوند مرا بس است
فاطمه(س) از مجلس خارج شد. هنوز انعکاس صدایش در سر انصار و مهاجرین بود. ابوبکر مبهوت ابهتش بود. آوای پیامبر در صدای فاطمه جاری بود. عمر در فکر نشسته بود. فاطمه(س) به خانه برگشت. قلبش شکسته بود و دیدهاش خونبار بود.
اما، صلابتش خدشه ناپذیر بود.
علی(ع) ترجیح داده بود در خانه بماند. گوشهی عزلت برایش بسی شیرینتر از حکومت بر نااهلان بود. فاطمه(س) میدانست که حالا دیگر بعداز پدر فقط وفقط علی را دارد، و تنها اوست که سینهاش صندوقچه رازهای فاطمه خواهد بود.
زبان به درددل گشود و گفت:«ای پسر ابیطالب، برایم سخت است که میبینم چون جنین در رحم مادر، در خود پیچیدهای و از زبان نیشدار و گزنده مردم گوشه عزلت برگزیدهای. آنچنان متواضعانه سر به پایین انداختهای که گویا تو نبودهای آنکه تمامی گرگان وحشی عرب را پایین آورد و خاک کردو زمین را برایشان فرش کرد.
اکنون این پسر ابیقحافه است که عطیهی پدرم ومعاش فرزندانم را ظالمانه از من میگیرد. به خدا که آشکارا با من خصومت میکند…..
ای کاش میمردم قبل از آنکه با این قوم جاهل روبهرو و اینچنین درمانده شوم….وای بر من در هر صبحی که بدمد، وای بر من که ستون فقراتم شکست و بازوهایم سست شد! من از این ظلم بزرگ به پدرم رسول خدا(ص) شکایت خواهم کرد و قضاوت و داوری را به پیشگاه خداوند خواهم برد…..»
علی(ع) تاب غم فاطمه را نداشت. لرزش صدای فاطمه دل پر درد علی را میلرزاند. روبه فاطمه گفت:«چرا وای برتو،ای فاطمه؟! بلکه وای بر دشمنان تو! جلوی این اندوه و پریشانیات را بگیر و اندوه را از خود دور کن، ای دختر پیامبر، ای تنها یادگار رسول خدا.
بدان که هرگز در وظیفه و دین خود ذرهای سست نشدهام، و از آنچه خدا برایم مقدر نموده است قدمی کج نگذاشتهام……خداوند کفیل امور توست و آنچه خداوند برای تو مهیا ساختهاست از آنچه که از دست دادی بسیار بهتر است و این خداوند و رضای اوست که برای ما کافیست».
فاطمه میدانست که علی بر حقش واقف است و میدانست که برای علی حکومت از هر چیزی بی ارزشتر است. ولی، آنها وصیت رسول خدا را نادیده گرفته بودند و علی(ع) را از حقش محروم ساخته بودند.
آنها فاطمه را از ارث پدریاش محروم کرده بودند و خود را برآن مستحقتر از فاطمه (س)میدانستند.
فاطمه(س) میدانسته تواضع و حلم علی(ع) او را در سکوت و عزلت پذیراست. علی(ع) عالم به علمالیقین است و صابر به صبر عظیم.
رو به علی(ع) فرمود:«حسبی الله و نعمالوکیل».(آری خداوند برای من بس است و همانا چه نیکو وکیلی است).
منبع:صحیفه فاطمیه
حمید احمدی جلفایی
درِ خانه
#یا_فاطمه_اغیثینی انسان اگر از جا و مکانی خاطره خوبی نداشته باشد، از آن دوری می کند تا آن واقعه تداعی نشود. اما از درِ خانه که نمی توان دوری کرد! درِ خانه روضه مکرر است اگر از آن، خاطره تلخی داشته باشی!! درِ خانه کوچه بنی هاشم نیست که از آن رد نشوی! #راضیه_طرید
زینتهای بهشتی
بازهم کیدی دیگر. نمیتوانستند بزرگی و عظمت فاطمه را تاب بیاورند. آخر او سرور زنان دو عالم است. بر دلهای سنگینشان نمینشیند این مِهر الهی.
طایفهای از یهود که در همسایگی رسول خدا(ص) زندگی میکردند مقدمات برپایی یک جشن عروسی را دیده بودند. نزد پیامبر صلوات الله علیه آمدند و از ایشان در خواست کردند تا با حضور دختر گرامیشان در جشنشان موافقت نمایند. نزد ایشان چنین مطرح نمودند: ما با هم همسایهایم و برشما حق همسایگی داریم و حضور فاطمه(س) در جشن ما هم حق ما را به جا میآورد و هم باعث رونق جشنمان خواهد شد.
- پیامبرصلوات الله علیه فرمودند:«فاطمه همسر علی بن ابیطالب است و او باید اجازه خروج فاطمه از خانه را صادر کند. نزد او بروید».
یهودیان گفتند: شما نزد علی واسطه ما شوید تا او اجازه دهد.
چه پلیدند آنان که تصور میکنند میتوانند با مطاع دنیایی دل اولیاء الهی را بلرزانند و آنان را خوار گردانند.
زندگی علی(ع) و زهرا(س) بیپیرایه و ساده بود. آنچنانکه دنیا دوستان تصور میکردند آنها در فقر و نداری به سر میبرند. اما اهلبیت رسولالله آنقدر قانع و راضی بودند که به حداقل اکتفا میکردند تا بتوانند به فقیران و نیازمندان هم رسیدگی کنند، و چه بسا اکثراً آنها را بر خود ترجیح میدادند.
زنان یهود در پی آن بودند تا با نمایش دادن زیورآلاتشان فاطمه(س) را خوار کنند.
با شفاعت پیامبر علی(ع) اجازه فرمودند. یهودیان تمام لباسهای گرانقیمت و زیورآلاتشان را جمع کردند و خود را به آنها مزین نمودند و منتظر ورود فاطمه(س) شدند.
هنگامیکه فاطمه(س) خواستند که به مجلس یهودیان بروند، حضرت حبرئیل بر ایشان نازل شد و از زیور و لباس و جامهی بهشتی برای ایشان تحفه آوردند. حضرت آنها را بر تن کردند و خود را بدان زیور آراستند.
چون حضرت به مجلس زنان یهود وارد شدند همه متعجب وجود مبارک دخت پیامبر اسلام را نظاره کردند، و این برخلاف انتظار و توقع آنها بود. آنها تاکنون لباسهایی بدین زیبایی و زیورآلات بدین نورانی ندیده بودند. همه بر مقدم شریف فاطمه بنت محمد صلواتاللهعلیه سجده کرند و بسیاری از آنان به نقل تواریخ با این معجزه بدین مبین اسلام ایمان آوردند.
«ومکروا مکرالله ولله خیرالماکرین».
آقای مهربانم
دلنوشته ای برای:آقای مهربانم.
آقای مهربانم,دست ازطلب ندارم ,هرروزوشب برآنم,تاکام من برآید
آقای مهربانم,دستم به سویت آمد,آه ازدلم برآمد,تاکام من برآید
آقای مهربانم,اشک ازچشم روان است,سوزدلم نهان است,تاکام من برآید
آقای مهربانم,ای مهربان امامم,داغ دلم تودانی,تاکام من برآید
آقای مهربانم,اسراربرملاشد,ازسرخی عذارم,تاکام من برآید
آقای مهربانم,این روزهابرآنم,برچله ات نشینم,تاکام من برآید
آقای مهربانم,گفتندتورؤوفی,گفتم منم گدایش,تاکام من برآید
آقای مهربانم,هرقدرمینویسم,این شعله گربگیرد,تاکام من برآید
آقای مهربانم,یکدم به من نظرکن,بردرگهت نشینم,تاکام من برآید
آقای مهربانم,کی میرسم به پابوس,تامعرفت بگیرم,تاکام من برآید
آقای مهربانم,تاکی قلم بچرخد,من درطلب بمیرم,تاکام من برآید
آقای مهربانم,ایکاش صبح وشامم,چشمم حرم ببیند,تاکام من برآید….
به امید زیارت گنبد طلاییش به همراه دوستان آرزومند.انشالله