دعوتنامه ای از ملکوت
بعد از فارغالتحصیلی از دانشگاه برای کار به کاریابیها و آموزشگاهها سر زدم. کارشناسی زبان انگلیسی خوانده بودم، رشتهای که اگر با آن کار نکنی بیفایده است. یادم میآید روزی با خواهرم به کاریابی رفتیم، البته پیش از رفتن تماس گرفته بودیم. مدیر کاریابی و… بیشتر »
نظر دهید »
دعوتنامه ای از ملکوت
مدرسهی قیضیهی قم را خیلی دوست داشتم، شاید به خاطر کتابهایی که خوانده بودم و از فیضیه و ایوانهایش تعریف میکردند. یکشب خواب دیدم که با پدرم به فیضیه رفتهایم، پدرم را به داخل راه ندادند و به من گفتند داخل شوم. وارد حیاط فیضیه شدم و از پلههای سمت… بیشتر »
دولت کریمه یا فروشگاه بدون فروشنده
هرچه استاد فقه از تفاوت احتیاط واجب با فتوا می گفت، او گیج تر نگاه می کرد. صدای شکم خالی اش در گوشش می پیچید، نه صدای استاد! مدیر حوزه علمیه ابتدای سال تحصیلی گفته بود من به عنوان متولی این مکان راضی نیستم طلبه ای ناشتا سرکلاس بنشیند. اعلام همین مطلب… بیشتر »