دختر زینبی من
در حدیثی خوانده ام، از خوش یمنی زن این است که فرزند اولش دختر باشد.کاری به خوش یمنی خودم ندارم، می خواهم از دختر بگویم؛ این دردانه ی الهی. دختر، عشق بابا، همدم مادر و همراه برادر. دختر، فرشته ای که همه ی نازهای جهان را در کوله بار شیطنت و مهربانی… بیشتر »
1 نظر
چادرم سفیر دینم
اتوبوس شلوغ بود، جای نشستن نبود، من هم در کنار چند نفر ایستادم. راننده که ترمز گرفت، من به خانمی خوردم و فورا عذرخواهی کردم. در جواب گفت: تقصیر شما که نبود! من هم لبخندی زدم. گفت: ببخشید سوالی دارم! گفتم : بفرمایید! پرسید: می خواهم علت بعضی دستورات… بیشتر »
بفاطمه...
در امتداد بازار سرشورها پیش می رفتم، با احتیاط! نکند کفش هایم صدایی بدهند، حرفی بزنند، دلی بلرزه در آید. روسری را کشیدم جلو، جلوتر، تا برق نگاه زنانه ام را پنهان کند. امواج بیکران چادر پهن شد روی زمین. صدای مردانه زائران دسته دسته از پشت سر شنیده می… بیشتر »
چال لپ
داشتم یک دکور میزدم برای دهه کرامت. ستارههای بلورین را به نخ گره میزدم و از پنجره فرهنگی حرم آویزان میکردم. هر ستارهای که کارش تمام میشد در هوا چرخی میزد و با نسیم کولر این طرف و آن طرف میشد. گاهی نخها به هم گره میخوردند و با سختی از هم جدا… بیشتر »