شق القمر
عباس خسته و تشنه به لب فرات رسیده بود. آب، رخ ماه را در آغوش گرفت و انعکاسش داد. چهره ای گر گرفته. لبهایی خشک و ترک خورده. تشنگی بیداد می کند. طاقت از کف داده بود. دست به آب برد تا کمی بنوشد. مشتی پر کرد تا خنکی آب،گداز از وجودش بنشاند. آب هم بی تاب… بیشتر »
نظر دهید »
نذری شیرین
پلان اول: فصل تابستان رو به پایان است. تابستانی که چشم های زیادی فقط به تماشای میوه هایش گذشت و دل های زیادی که از خوردن شان سیر نشد. میوه های پلاسیده ای که روزی خوشرنگ و گران بودند، حالا با یک سوم قیمت حراج شده اند. آن ها گواه می دهند که روزی مردان و… بیشتر »
دختر زینبی من
در حدیثی خوانده ام، از خوش یمنی زن این است که فرزند اولش دختر باشد.کاری به خوش یمنی خودم ندارم، می خواهم از دختر بگویم؛ این دردانه ی الهی. دختر، عشق بابا، همدم مادر و همراه برادر. دختر، فرشته ای که همه ی نازهای جهان را در کوله بار شیطنت و مهربانی… بیشتر »
بیرق عزا
چشم هایم را که بستم تکیه ی محله ی قدیمیمان آمد جلوی چشمانم. صحنه ی ظهر عاشورایی که بچه های هیئت هر سال کنار تکیه درست میکنند و رهگذران به تماشایش مینشینند. دود اسپند و روضه ی ارباب و سینی شربت که جلوی ماشینهای عبوری میگیرند. دسته ی عزادارن اباعبد… بیشتر »
خون تو از همه رنگین تر است
محسن جان! خون تو از همه رنگین تر است، آنقدر رنگین که در قرن 21 نشان دادی که براستی هرروز عاشورا و هر زمین کربلاست… به من بگو چگونه این همه عزتمند شدی؟ می خواهم از تو بیاموزم. محسن جان! تو تنها یک نفر نبودی. تو از هر گوشه کربلا نشانی داری. مثل زینب… بیشتر »