بیرق عزا
چشم هایم را که بستم تکیه ی محله ی قدیمیمان آمد جلوی چشمانم. صحنه ی ظهر عاشورایی که بچه های هیئت هر سال کنار تکیه درست میکنند و رهگذران به تماشایش مینشینند. دود اسپند و روضه ی ارباب و سینی شربت که جلوی ماشینهای عبوری میگیرند. دسته ی عزادارن اباعبد الله الحسین علیه السلام. زنجیر و علم و کتل و سینه زنان ارباب.
دارد آرام آرام از راه میرسد روزهایی که دلها را به تلاطم میاندازد.
شنیده ام سیاه پوش کردن خانه و لباس و شال مشکی پوشیدن و حزن و اندوه داشتن در دهه ی اول محرم سنت جدم حضرت موسی ابن جعفر علیه السلام است. من هم دارم مثل جد مظلومم آرام آرام آماده میشوم. لباس مشکی هایم حاضر است. پرچم هایم نیز.