لبهی پرتگاه
تا حالا به تلنگرهایی که در مسیر راهم قرار میگرفت با این دید و اینقدر دقیق نگاه نکرده بودم!! تاحالا حس کسی را که لبهی پرتگاه باشد و منتظر دستی از جانب خدا که او را به سمت عقب بکشد احساس نکرده بودم! اما وقتی کار به اینجا رسید و عنایت خدا به بنده… بیشتر »
2 نظر
همنوا با ابوحمزه
همنوا با ابوحمزه اضطرابها و نگرانیهایم را به خاطر میآورم، همانهایی که نمیگذارند شبها راحت بخوابم. در این لحظات دلهره و ترس که چه میشود، چه کار باید بکنم، کجا باید بروم، با که حرف بزنم، به خدایم میگویم ترسهایم را، نگرانیهایم را و دلهرههایم… بیشتر »
مادر دعا کن!
بین صفحات مختلف سامانه رفت و آمد می کردم. غرق در فضای مجازی تا شاید مطلبی نظرم را به خود جلب کند. هنوز ناکام بودم که صدای خش خش برگ های حیاط و ناله مادر به گوش رسید. کمی پیش خودم غر زدم که وسط روز چه وقت جارو زدن حیاط است. مگر مادر فراموش کرده، پزشک… بیشتر »
یازده برداشت
روز دوم ماه رمضان برداشت 1) همینطور که مطالب سخنرانی را آماده میکنم، منتظر پدرم هستم. دیشب به پدرم زنگ زدم که یادتان رفته پول بدهید تا طلاب برای مامان و اموات قرآن بخوانند و پدرم با آشفتگی گفت یادش رفته و فردا صبح میآورد. برداشت 2) این دفعه… بیشتر »
کاش هیچ وقت طلاق نبود!
یک سال جشن عصر نیمه شعبان را در یکی از روستاهای اطراف، بهتنهایی عهدهدار شدم. جشن در یک سوله ورزشی و با جمعیت زیاد بود. تمام برنامه بسیار عالی برگزار شد و به همه خیلی خوش گذشت. آن روز من از اینکه توانسته بودم کار به این عظمت را، بهتنهایی مدیریت کنم،… بیشتر »