همنوا با ابوحمزه
همنوا با ابوحمزه
اضطرابها و نگرانیهایم را به خاطر میآورم، همانهایی که نمیگذارند شبها راحت بخوابم. در این لحظات دلهره و ترس که چه میشود، چه کار باید بکنم، کجا باید بروم، با که حرف بزنم، به خدایم میگویم ترسهایم را، نگرانیهایم را و دلهرههایم را و او میشنود و من از شنیدن او آرامش میگیرم.
اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى اَدْعوُهُ فَیُجیبُنى؛ چه زیبا پاسخم میدهی، چه سریع جوابم میدهی! من بندهی تو که با تو به تو آگاه شدم و با تو به تو هدایت شدم، همان بندهای هستم که چند شب پیش از تو طلب کردم، تورا صدا کردم، سریع جوابم دادی و من شاکرت بودم. اما خدای من! این بندهی تو با این نفس خطخطی ارتباطش با تو تا وقتی است که به تو نیاز دارد، بخیل است، داشتههای عالم مادی تورا از او گرفته و خودش را از همجواری تو محروم کرده.
میدانم پروردگارم! بندهی تو میداند تو معلم شبهای قدرش هستی، اورا میپروری، به او فرصت میدهی تورا صدا کند، از صداکردن تو و فراموشی این جهان پر از ترس و دلهره، در آغوش امن تو قرار گیرد، اما او وقتی آرام شد، وقتی خودش را دیگر ضعیف ندید، چه بیشرمانه صدای تورا نشنیده میگیرد: وَاِنْ کُنْتُ بَطیَّئاً حینَ یَدْعوُنى. چقدر بارها صدایت کرد و تو سریعالاجابه بودی، و چقدر بارها صدایش کردی و او پاسخت نداد و پاسخ به تورا به بعد موکول کرد، چقدر در پاسخ به تو، بخل ورزید.
خدای من! چرا بندهی تو این اندازه بیخرد است، نفس با او چه کرده، زخرف دنیا چرا اورا رها نمیکند، چرا فقط وقتی حاجت دارد صدای تورا میشنود، صدای تو رساست، بلند است، چرا او گوشهایش را میگیرد و سرگرم دو روز دنیا میشود؟
بارها اتفاق افتاده که خواستهام با کسی حرف بزنم اما او زمان نداشته، خواستهام حاجتم را به کسی بگویم، او به من توجه نکرده، وَلَوْ دَعَوْتُ غَیْرَهُ لَمْ یَسْتَجِبْ لى دُعاَّئى. چرا نفس من اینها را نمیبیند و نمیشنود؟ او که بارها امنیت با تو بودن را و اضطراب حضور دیگرانی که حاجتش را ندیدهاند، درک کرده، این دنیا چه دارد که اورا اینگونه از تو دور نموده؟
اما خدای من! با تمام بدخلقیهایم، بدعهدیهایم و با تمام ندانمکاریهایم با صدای بلند و از ژرفنای وجودم از تو میخواهم: لا تُؤَدِّبْنى بِعُقوُبَتِکَ.این ضعیفترین را به عقوبت خودت ادب نکن، طاقت ندارد.
پ.ن: فرازهایی از دعای ابوحمزه ثمالی