بساط دلخوری
بساط اسباب بازیهایش را تو چهار پنج تا ساک و پنج شش تا سبد مسافرتی و ده پانزده تا مشمای تبلیغاتی جمع کرده و هرکجای خانه که میرود همه ی اینها را باخودش میبرد و میآورد. موقع بیرون رفتن از خانه هم میگوید:” وسیله هامم بیارم؟”
امروز که بهشان نگاه میکردم تو هر کدام یک تکه اسباب بازی بیشتر نیست اما اصرار دارد این همه بار سنگین را هرکجا میرود دنبال خودش بکشاند.
وسیله های دخترکم مرا یاد یک نکته انداخت. چقدرها پیش آمده که از کسی ناراحت شدیم و این همه ناراحتی و غم و غصه و پریشانی را هی مدام دنبال خودمان میکشیم. درِ این ساکهای عذاب آور را که باز کنی سرجمع شاید فقط یک جمله ی درشت تویش جا خوش کرده باشد اما ما راضی نیستیم آن جمله را دور بیاندازیم.
یکبار هم که شده برای خودمان دلسوز شویم و بارهای بی خودی خودمان را سوا کنیم و دور بیاندازیم. شبهای قدر نزدیک است. اگر همینجور سنگین بمانیم روحمان به پرواز در نمیآید.