یک زن معمولیِ مهاجر
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خدای پرستوها
وَالَّذینَ جاهَدوا فینا لَنَهدِیَنَّهُم سُبُلَنا ۚ وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ المُحسِنینَ
وآنها که در راه ما - با خلوص نیت - جهاد کنند ، قطعا به راههای خود هدایتشان خواهیم کرد.
(سوره عنکبوت، آیه 69)
جانم یخ کرده است در هوای شمال، باید به جنوب مهاجرت کنم؛ از حال بد به حال خوب.
می نویسم از روزهای مجاهدانه ی یک زن معمولی که می خواهد بنده ی معمولی خدا نباشد! مینویسم و در کتاب زندگی ام ثبت میکنم…
زنی که می خواهد با چنگ و دندان برای عاقبت به خیری اش تلاش کند، که آرزو دارد یکی از 50 بانوی همراه منجی بشریت باشد… حتی اگر این آرزو «فعلا» محال به نظر بیاید!
دلم معمولی نبودن می خواهد… دلم می خواهد این روزمُردگی ها را زندگی کنم…
پرواز، همان رویای افسانه ای انسان است که این روزها، لابلای سر و صدای هواپیماها، گمش کرده ام…
دلم را زده اند این پرنده های آهنیِ بی جان… دلم پرستو شدن می خواهد…
باید کتاب زندگی ام را قهرمانانه بنویسم… یک زن معمولی… که تصمیم گرفت معمولی نباشد و شد «یک زنِ معمولیِ مهاجر»!
پایان خوش، فقط شهادت است و شهادت جز با جهاد حاصل نمی شود!
چه کسی میداند این زن معمولی مهاجر، سرانجام میتواند دیگر معمولی نباشد و به مقصد کوچش برسد؟
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر، واجعلنا من خیر انصاره و اعوانه، و المستشهدین بین یدیه…