طلبه میمانم
نبشته های دم صبح، روایت چند خانم طلبه از زندگی طلبگی است. نوشته هایی که قصد ندارند دنیا را تغییر بدهند اما نگاه ها را شاید…
من اما اینبار زبان چند خانم طلبه میشوم امشب. خانم های طلبه ای که همسران طلبه دارند. زبانی که اتفاقا قصد دارد دنیا را تغییر بدهد. بلکه به آتش بکشد این دنیای لعنتی را اگر قرار است سایه ی سرم را از من بگیرد. بی هیچ جرمی.
فریاد میزنم. من طلبه ام همسر یک طلبه. قدم در راهی گذاشته ام که به آن ایمان دارم. آمده ام که با قلمم حنجرت را بدرم. و همسرم با لباسش.
میدانی؟! من هر روز عبای همسرم را اتو میکنم و بر قامتش می اندازم؛ عمامه اش برایم مقدس است. بدون وضو به آن دست نمیزنم. چشمت کور شود، سعی دارم یاد بگیرم خودم برایش عمامه بپیچم. من به او اقتدا میکنم و نماز میخوانم. میدانی؟! مخفیانه برای شهادتش دعا میکنم.
من یک رقیه دارم همسن علی اصغر علیه السلام. او را هم شیردل بار می آورم. دامادم هم فقط باید طلبه باشد.
راستش را بخواهی قصد دارم چند فرزند دیگر هم بیاورم تا نسل همسرم باقی بماندو پسرانم هم ان شاالله طلبه خواهند شد.شاید بسوزی اگر بدانی رهبر ما هم خود را طلبه میداند اگر چه آقاست.
اگر چشم دیدن انسان های شریف در لباس پیامبر را نداری میتوانی بروی به درک. آن بالا خدایی هست که خودش میتواند حق مظلوم را از ظالم بگیرد. مثلا آمدی بگویی که مردانگی داری؟ آمدی حقت را از چه کسی بگیری؟ از مردی که برای پدر و مادرش پسر بود؟ یاکسی که برای فرزندانش پدر بود و برای همسرش شوهر؟