دلتنگ
*دلتنگ*
دلتنگم، دلتنگ دیدار صاحبخانه ای که برای دیدارش کافی است بخواهی! برای او گناهکار و بی گناه فرقی ندارد،او رئوف است و نقاب از چهره کسی نمی گشاید، او ضامن است ؛ضامن من و تو نیز می شود.
دلتنگم ، دلتنگ خانه اش که مأمن گاه سیل عظیمی از مهمانان دور و نزدیک است ایرانی و خارجی برایش فرقی ندارد همگی در نظر او یکسان هستند.
دلتنگم ، دلتنگ عطر رواق هایش که با هر نفس کشیدن از زمین دور و دورتر می شوم ، انگار قصد جدایی از زمین و رسیدن به بهشت را دارم .
دلتنگم ، دلتنگ و بی قرار پنجه در شبکه های پنجره فولادش که واسطه کنم او را برای شفای جسم و روحم.
دلتنگم، دلتنگ سقا خانه و مایه حیاتی که مایه زندگانی است.
دلتنگم، دلتنگ نقاره خانه و صدای نقاره خوان هایش که حرف های زیادی برای گفتن دارند.
دلتنگم، دلتنگ کبوترهای حرم که سبک بال گرد حرم اش طواف می کنند و روح جلا می دهند.
دلتنگم، دلتنگ ضریح ات که ساعت ها با دو زانوی ادب در مقابلش نشستن و درد دل کردن را نمی توان در قالب کلمات گنجاند.