رازی نوشته بر پر پروانه هاست!
با اینکه از خرید و دیدن جنس مورد نیازم از چند مغازه بیزارم، تمام مغازه های شهر را زیر پا گذاشته بودم. دلم حسابی برای فاطمه تنگ شده بود. فکر اینکه تا چند ساعت دیگر کنار هم خواهیم بود، رنج شکست عادت های خرید را، تبدیل به لذت می کرد. تولد 4 سالگیش بود و عمه باید سنگ تمام می گذاشت. بعد از اینکه مطمئن شدم بهترین انتخاب است، بزرگترین خرس مهربان قهوه ای که، چند برابر خودش قد و بالا داشت، خریدم. لحظه شماری می کردم برای حضورش. بالاخره تشریف فرما شد. همه چیز به خیر گذشت و ساعت های بی نظیری رقم خورد.
بعد از مهمانی طبق معمول، فاطمه راضی به رفتن نشد. چند ساعت دیگر بازی و شیرین زبانی و با هم بودن، عالی بود. رفتم برای وضو، چند دقیقه بعد همینکه وارد اتاقم شدم نزدیک بود سکته کنم. تمام وسایلم روی زمین پخش بود و فاطمه وسط آنها نشسته بود. با اینکه عادت دارد وسایلم را بردارد و بی نظمی کند و با لبخند و توضیح سعی کرد خودش را تبرئه کند، نمی دانم چه شد که کار از اخم و لفظ به تنبیه بدنی رسید. صدای گریه فاطمه در خانه پیچیده بود. مادرم سرزنش می کرد و ناباورانه سوال می کرد که چه اتفاقی افتاده؟ چرا این کار از من سر زده؟ عصبانیت و دعوا بی سابقه بوده تا چه رسد به نثار ضربه بر بدن دخترکی 4 ساله.مادر نمی دانست برای خودم هم سوال بود.
مهربانی مادر و عموها و … دست به دست هم داد و صدای خنده فاطمه مجدد شنیده شد. بدنم سست شده بود، با زحمت وسایلم را جمع می کردم.
نگاهم به گوشی افتاد. مکالمه چند روز قبل در گوشم می پیچید. چه حرف های ناخوشایندی که چند روز قبل از مادر فاطمه نشنیده بودم ….
فاطمه، بدون هیچ گناهی، به جای مادرش، توسط کسی که عاشقانه دوستش داشت، تنبیه شد…
چشمم خیس شده بود. حق با مادر فاطمه نبود ولی، حسین باشی و علی شناس، می فهمی کینه با دل کاری می کند که یتیم نوازی و خیبرِ علی هم دیده باشی ، 6 ماهه آلِ رسول را جلوی نگاه پدر و مادر و خواهر و برادر داغدیده ش، به نیت قرب به خدا، سر می بری و بر نیزه می زنی!
——————
آنگاه که امام حسین(علیه السلام) تمام یاران خود را از دست داد و برای جنگ آهنگ دشمن نمود برای آخرین بار برای اتمام حجت خطاب به آنان فرمود: «یا وَیْلَکُمْ اَتَقْتُلُونِی عَلى سُنَّه بَدَّلْتُها؟ اَمْ عَلى شَریعَه غَیَّرْتُها، اَمْ عَلى جُرْم فَعَلْتُهُ، اَمْ عَلى حَقٍّ تَرَکْتُهُ»؛ (واى بر شما! چرا با من مى جنگید؟ آیا سنّتى را تغییر داده ام؟ یا شریعتى را دگرگون ساخته ام؟ یا جرمى مرتکب شده ام؟ و یا حقّى را ترک کرده ام؟).
اما دشمن لجوج و کینه ای با کمال وقاحت خطاب به امام(علیه السلام) گفتند: «اِنّا نَقْتُلُکَ بُغْضاً لاَِبِیکَ»؛ (بلکه به خاطر کینه اى که از پدرت به دل داریم، با تو مى جنگیم و تو را مى کشیم)/ ينابيع المودّة، ج 3، ص 79-80.