دو کبوتر عاشق
آقا جان میگوید:” دکتر که میرم دفترچهی حاج خانم رو هم میبرم و برای دکتر میگم مشکلاتش چیه، اونم داروهاش را مینویسه.” آقا جان این خانم را حسابی لوسش کرده، دکتر هم حوصله نمیکند برود. گاهی وقتها که مامان جان از پادرد گله میکند میگوید:” خانم جان من خودم همهی کارهایت را میکنم. تو فقط غصه نخور. نگو من پام درد میکنه. پای تو که درد میکنه من ناراحت میشم.” آقاجان خیلی لی لی به لالایش میگذارد. لباسهای خانم جانش را اتو میکند و برایش در کمد میچیند. سوزنها راهم حتی برایش نخ کرده در شیشه گذاشته که مبادا چشمان خانم جانش درد بگیرد وکارش لنگ بماند. گاهی وقت ها به او میگویم: ” دیگه خیلی لوسش کردی آقا جون! بگذار کارهاش رو خودش انجام بده.” اما آقا جان دیگر برای خودش کد بانویی شده. قورمه سبزی هم میپزد. یک خانم جان میگوید، صد تا جان جانان از کنارش بیرون میآید.
اما مامان جان هم چاییاش همیشه به راه است چون آقا دوست دارد چایی تازه دم بنوشد. استکان کمر باریک آقا را با یک قندان پر از توت گذاشته بقل دست سماورش که تا آقا گفت برایش چایی تازه دم بریزد. آخر آقا جان قند دارد نمیتواند قند بخورد. نهارش را هم صبح زود گذاشته تا آقا سر ساعت غذا بخورد، مبادا که زخم معدهاش اذیت کند. کفشهای آقا را بدون اینکه او بفهمد برایش واکس میزند آخر آقا همیشه دوست دارد کفش هایش تمیز باشند. مامان جان این همه سال که از خدا عمر گرفته، هیچ کجا بدون اجازهی شوهرش نرفته. حتی دم در هم بدون اجازهی آقاجان نمیرود. شوهرش را از اول آقا خطاب کرده، نوهها هم حتی از او یاد گرفته اند.
این عشق بینشان را که میبینم تازه میفهمم زندگی مشترک یعنی چه. چه عالمی دارند. آنها هنوز مثل دو کبوتر عاشقند.