متاع دنیا
یک ایستگاه اشتباهی پیاده شدم، لذا مجبور میشوم خیابان کنار حرم بیبی را، پیاده طی کنم. ظهر است و هوا گرم. به پیادهرو پناه میبرم. دستفروشها راه را تنگ کردهاند. هرکدامشان متاعی عرضه می کند و اصرار در خریدن! جوراب، دم پایی، تی شرت، عینک و …! خیلی خوب است که به فکر رفع نیاز ما هستند! جوری توضیحات مبسوط و تخصصی در مورد کالاها می دهند که آدم شک می کند، دنبال منفعت ما هستند یا خودشان؟ _ این پیراهن ها عالیه، نخی و خنکه، چروک نمیشه، از همهجا ارزونتره! یک جوری با اعتمادبهنفس داد میزنند که آدم فکر میکند لابد مغازهدارها کلاهبردارند! اما سر خرید که میرسد و اصلاً کوتاه نمیآیند، معلوم میشود که برای منفعت خودشان در این ظل گرما داد میزنند! همه برای خودشان تلاش میکنند! وقت اذان است. صدای اذان از بلندگو پخش میشود! اذان مرحوم مؤذنزاده اردبیلی؛ و من فکر میکنم تنها خداست که رحمت بیانتهای خود را، بی چشمداشت عرضه می کند. خدایا! من فقط تو را دوست دارم!