پیر پارسای جمکران!
سلام علی آل یاسین.
سلام بر تو، ای همیشه آشنا.
سلام بر تو، که زیبایی زندگی را می سرایی.
نمیدانم چگونه با تو سخن بگویم و نمی توانم آنچه را که در دل دارم بر زبان بیاورم. نام مقدست را که میشنوم، به احترامت از جا بر میخیزم، اما تو را نمیبینم و این برایم بسیار جانکاه است. خیلی سخت است که تو، در میان ما باشی، مرا ببینی، حرفهایم رابشنوی، به درد و دلهایم گوش دهی، ولی من چهره ی نورانیت را نبینم و صدای دلنشینت را نشنوم.
شرمنده ام مهدی جان! این انسان پای در بند، هنگامی تو را یاد میکند که دیگر از همه چیز بریدهاست. همیشه وقتی به سراغت آمده، که دیگر مونسی برایش باقی نمانده. هنگامی سایهی مهرت را برگزیده، که دیگر سایه ها محو شدهاند. آرامش یاد تو را وقتی فهمیده که نگاه هایی همچون خوره، روحش را آزرده.
اما تو همیشه با لطف بیکرانت ما را پذیرفتهای. اگر چه خیلی وقتها دلت را شکسته ایم و بار گناهانمان چشمانت را اشکبار ساخته اما باز هم سر بر مهر گذاشته و برایمان امن یجیب سر دادهای.
مولاجان! خیلی دلم تنگ شماست. کاش میدانستم کجایی؟ این فراق تا به کی به طول میانجامد؟ این روزها که میگذرد کدامین کوه و بادیه را از سر ظلم ما، سرفراز نموده ای؟
مولایم، آقاترین! شوق دیدار تو در وجودم شعله میکشد. شنیدهام اگر کسی شوق دیدارت را داشته باشد بایدهمه جا به دنبال شما بگردد؛ اما کجا؟ ما تو راگم کردهایم ای راهنما. کاش میدانستم در کجا سکنی گزیدهای تا جای پایت را غرق بوسه میکردم و از خاک پایت، توتیایی برای چشمان منتظرم مهیا.
یابن طه! می دانی که پنجره های خاک گرفته ی وجودم را رو به تو گشوده ام و با همه ی نیستی ام پذیرای تو هستم. بیا که بی تو سرگردانم.
بیا و پیچک مهری به شاخه ی دلهای بی محبت و کینه ای مان باش. بیا و ببین که بی تو، چه تلخ است زندگی کردن در این دنیای پراندوه. بیا و ببین که از نبودنت، بوته های کویر دلمان خشکیده اند و اشک حسرت از دیدگانم جاری است.
ما دلخستگان از این دنیا، همچنان در انتظارتو می مانیم، ای پیر پارسای جمکران.
به قلم: #آمینا