جاده قم مشهد
وقتی به سمت مشرق زمین میروی یعنی قدم در جاده بهشت گذاشتهای. مشرق ایران، سرزمین خورشید، سرزمین حضرت شمس الشموس، این جاده را خوب میشناسم. بارها و بارها کیلومترهای آن را شمردهام تا به مقصد برسم. انگار سرنوشت من را با این جاده گره زدهاند. از 18 سالگی که دانشگاهم در این مسیر بود و همیشه این مسیر را طی میکردم و از پنجره قطار، یک یک تیرهای برق را میشمردم تا سالها بعد که دوشادوش همسرم بار سفر بستم و دوباره راهی این مسیر شدم. این جاده را دوست دارم خیلی زیاد. این جاده بینالحرمین ایران است. ظاهرش را که ببینی یک آسفالت خسته است با هاشورهای زرد و سیاه در اطرافش. اما باید چشم دل را باز کنی تا چلچراغهای بالای سرت را ببینی که مسیر خواهر تا برادر را نورانی کرده است. به گمانم این مسیر در آسمانها بیشتر از زمین معروف باشد.
برای من اما این جاده رنگ و بوی دیگری دارد. شوق بوسیدن دست مادر و در آغوش گرفتن مزار پدر شبهای این جاده را برایم لذتبخش میکند. این جاده جنگل و رود و دریا ندارد، اما آسمان کویریاش ستاره باران است. سرم را که بالا بگیرم دبّ اکبر برایم چشمک میزند و به من خوشآمد میگوید بازگشت به سرزمین پدری را.
شبهای این جاده دیدنی است، خنک و آرام. وقتی تابلوهای کنار جاده رنگ و بوی خراسانی میگیرند احساس میکنم در آغوش مادر وطن آرام گرفتهام؛ از آنجا به بعد سرم را به پنجره تکیه میدهم و از نسیم بینالودی لذت میبرم. احساس میکنم چقدر هوا بهتر شده است. دیگر سر از پا نمیشناسم و تمام شب را نسکافه داغ به خورد همسرم میدهم که پلک روی هم نگذارد و زودتر به مقصد برسم، به وطنم، مشرق زمین، ابتدا زیارت حضرت شمس الشموس و سپس زیارت حضرت مادر…