و منعت السماء
َآن وقت ها هنوز تن پروری گریبان گیر اهل روستا نشده بود. زمستان ها برف می آمد، چه برفی! آقاجان از سرشب تا صبح چندبار می رفت و پشت بام را پایین می کرد. بعد با حوصله نردبان سنگ را روی بام گلی می چرخاند و می گرداند تا نکند سوراخی، منفذی باقی بماند و سقف چکه کند. طفلی هنوز دستکش ها و جوراب های پشمی اش را در نیاورده بود که دوباره برفی سنگین باریدن می گرفت؛ با این همه اهل روستا به فکر شیروانی کردن بام ها نبودند. سقف خانه همسایه، حیاط خانه ما بود…
بی بی را ديدم امروز، دستکش ها و جوراب های پشمی آقاجان را از یخدان درآورد تا میانش نفتالین بگذارد. تمام روستا پرشده از شیروانی های قرمز و آبی و اُخرايي! آسمان هم چندسالی ست به صورت هدفمند برف و باران را یارانه ای کرده است…. دیگر سقف خانه هیچ کس حیاط خانه دیگری نیست!
#آقا_بیا_تا_زندگی_معنا_بگيرد
#حب_الحسین