آرامش با طعم بی تفاوتی!
با یک حساب سر انگشتی میشد گفت سومین بار بود که برای رفتن به حوزه امتحان، اتوبوس واحد سوار میشدم. شهر خودمان که اصلا اتوبوس واحد ندارد و مرکز استان هم از آنجایی که مسیرها را درست نمیشناسم و اکثریت کم حجابند و پاسخ درستی به امثال ما نمیدهند، مجبورم با تاکسی رفت و آمد کنم.
اول صبح و همه صندلی های اتوبوس پر بود. به جز یک صندلی که به دلیل جهت آن، نشستن برخلاف حرکت اتوبوس، را می طلبید. چاره ای نبود. خودم را به صندلی رساندم و نشستم. نگاه ها عجیب به نظر می رسید. شاید به خاطر پوششم بود. در کل اتوبوس چادر که سهل است، روسری هم به چشم نمی خورد. اکثرا شال های رها شده ای که فقط گوش ها را پرده زده بود و تمام سر و صورت و سینه باز بود. همه چیز عادی به نظر می رسید. دختری که کنارم نشسته بود پاهایش را روی هم انداخته بود و بی وقفه حرکت می داد و سرگرم گوش دادن آهنگ ناهنجارش بود. دو دختری که روبرویم نشسته بودند ظاهرا با هم دوست بودند و از رنگ لاک و قیمت مژه مصنوعی و رنگ مو صحبت می کردند. یکی از آن دو پریشان به نظر می رسید. گهگاهی نگاهی به بغل دستی من می کرد و گاهی نگاهی به من و خشمش را فرو می خورد. مجددا چند ثانیه بعد همین کار را تکرار می کرد. چند دقیقه که گذشت ناگهان فوران کرد. به دختری که کنارم نشسته بود با عصبانیت گفت که پایش را حرکت ندهد. جنجالی به پا شده بود. هیچکدام کوتاه نمی آمدند. نه این قبول می کرد پایش را حرکت ندهد، نه دیگری می توانست بر حساسیتش غلبه کند. هیچ کس حریف نمی شد. به مقصد رسیدم و صحنه را با پیاده شدن ترک کردم. از نگاه کردن به کارت اتوبوسی که هنوز در دستم بود، خجالت می کشیدم. به این فکر می کردم که چرا من جنجال به پا نکردم؟ اصلا تا به حال تجربه جنجال به پا کردن داشته ام؟ یعنی حق نداشتم به خاطر حجاب وعفتی که حراج بود روی خاکی که برای امنیت و زنده بودن یاد خدا، آغشته به خون هزاران جوان آسمانی است، فریاد بزنم؟ چه کسی اجازه دفاع از باور و اعتقادم را سلب کرده بود؟ شاید چون اهمیت حرکت پا که یک نفر را عصبی می کرد بیشتر از حجابی است که شاید صدها نفر را درگیر می کند. شاید هم تاریخ انقضای غیرت دینی نداشته ام، گذشته بود.