سال نو مبارک
سال نو بر مؤمنان ضیافت خدا مبارک!
آنانکه برای خانهتکانی دل، در ِخانهی دوست نشستند، دقّالباب کردند و اشکها ریختند.
آنانکه لباس سیاه نافرمانی را از تن درآوردند و جامهی سپید بندگی پوشیدند و در شبهای قدر چنان العفو گفتند که خداوند جامهی نو به ایشان هدیه داد.
آنانکه رجب و شعبان را حرمت نهادند و روح خویش را در آنها آماده ساختند. ودر ماه شریف رمضان به شیطانِ در غل و زنجیر نگاه نکردند و عطای وسوسههایش را به لقایش بخشیدند. با اینکه نفسشان به آن وسوسهها عادت کرده بود.
همان بندگانی که بیمنت سر خوان نعمت حق نشستند و با آب توبه گلو تر کردند و از همه مهمتر بندگیشان را وسیلهای برای تجارت در درگاه حق قرار ندادند.
آنانکه سجادههایشان را جمع نکردند؛دهانهایشان را دوختند؛ چشمهایشان را به زیر انداختند؛ سمعک گوشهایشان را درآوردند؛ به پاهایشان امر کردند:” آهستهتر!”
همان مومنانی که زبان به غیبت نگشودند و به گوشتهای مردهی برادرانشان دستدرازی نکردند. آفرین بر آنها که فردا عید دارند. از میهمانی بندگی درآمدند وبه میهمانی بندگی وارد شدند.
برایشان دعا میکنم تا در این بندگی بعد از شستوشوی دل، همچنان بنده باشند.برایشان دعا میکنم تا بتوانند بوی بد نافرمانیها، کشتارها، اختلاسها، حقالناسها و فسادها را با بندگی خود از زمین بزدایند. تا با بندگی شان زمین را جای بهتری برای نفسکشیدن کنند. و در محضر خدای ارحمالراحمین و مالک یوم الدین آبرو بخرند.
سال نو بر آنان مبارک.
می روی جان ها به قربانت ولی حالا چرا؟
آن شب که هلال روی ماهت نمایان شد و به مهمانی دعوت مان کردی، فکر نمی کردیم که لحظه های ناب با تو بودن به اندازه ی یک چشم برهم زدن سپری شود. حضور در محضرت برایمان شیرین بود و فراقت سخت است و تلخ.
می روی جانها به قربانت ولی حالا چرا؟ حالا که به بودنت عادت کردیم؟ حالا که عادتمان دادی به انتظار، به انتظار لحظه ی دیدار در سحر و افطار. وادارمان کرده بودی به مراقبت در رفتار و کردار.
” کَم مِن سُوء صُرِفَ بِکَ وَ کَم مَن خَیر اُفیضَ بِکَ عَلَینا.. چه بدی ها که به سبب تو از جانب ما دور گشته و چه خوبی ها که از برکت تو به سوی ما سرازیر شده” بعد از تو کدام روزها و شب ها، درهای آسمان باز خواهد بود؟ بعد از تو در کدام لحظه ها، نفس کشیدن هایمان هم عبادت خواهد بود؟
ای ماه خوب خدا! سپاس که میزبانمان بودی! نمی دانیم دوباره دعوت مان خواهی کرد یا نه! اگر مهمان خوبی نبودیم عذرمان را بپذیر. دعا می کنیم که این آخرین دیدارمان نباشد. حالا که می روی دعا می کنیم که خدایا پایان یافتن این ماه را پایان یافتن خطاهایمان قرار ده و به دنبال خارج شدنش ما را از بدی های مان خارج کن."اَللّهُمَّ اسلَخنا بِانسِلاخِ هذا الشَّهرِ مِن خَطایانا وَ اَخرِجنا بِخُرُجِه مِن سَیِّئاتِنا”
تو را به خدایمان می سپاریم!
سفره را جمع نکن!
خداحافظ رمضان؛ ماه قشنگ خدا!
درست از وقتی که سفره میهمانی ات را پهن کردی با تقویم قهر کردم. از تمام شدن روزهایت میترسیدم. اگر بُعد و جسم داشتی، دودستی میگرفتمت که اینقدر سریع از من نگذری، یا لا اقل من از تو به سرعت عبور نکنم. نمیدانم چطور دل بکنم از این میهمانی وقتی هنوز تشنه ی زمزمه های ابوحمزه ام ؟
خدای من!
یادم هست پا که به این میهمانی میگذاشتم، دامن شیطان را گرفتی و فرمودی:” من زندانی اش میکنم تا فرصت کنی خودت باشی و به من برسی! تا فرصت کنی در آغوشم جا خوش کنی.”
حالا که بوی تمام شدن میهمانی می آید دلم گرفته است؛ آخر فهمیده ام شیطان هم نباشد من کم از شیطان نیستم؛ زیرا خوب برای نفسم دوندگی میکنم و برای تو کم میگذارم و بعداً با بهانه های مختلف برای نافرمانی ام دلیل میتراشم!
مهربان من!
این سفره را جمع نکن؛ من هنوز گرسنه و تشنه ام! سربه هوا بودم و سرخوش دعوتنامه ای که برایم فرستادی ، هنوز چیزی از این سفره بر نگرفته ام. دست نگهدار ! تو که میدانی هرجا جز سفره ی تو سیر شوم سیری کاذب است.
کاش میشد یک گوشه ی خان رمضانت را بگیری ، بکشی و امتداد دهی به تمام سال و عمرم. یا زمان را در همین لحظه متوقف کنی تا فرصت کنم یک نَفَس، دامن تو را بو کنم. چیزی که از این سفره ی رحمت نشد بردارم کاش لا اقل وقتی بلند میشوم که بروم چیزی جا بگذارم.
کاش نفسم از جیبم بیفتد و همین جا، پیش تو باقی بماند . آخر امانت داری بهتر از تو سراغ ندارم؛ کاش نفسم را به امانت بگیری ، دستی به سر و رویش بکشی و کمی تر و تمیزش کنی.
کاش تا میهمانی سال بعد آسوده خاطر امانتی ام را از آغوش پرمهر تو پس بگیرم. راستی اگر سال بعد دعوتم نکنی؛ من چه کنم با کوله بار خالی و پر از گناهم؟!
ماه قشنگ
چقدر دلمان برایت تنگ شده بود. خدا را شکر که بالاخره به دیدارمان آمدی شیرین ترین ماه خدا!
سلام رمضان الکریم!
آمدی و با خود برکت و نور آوردی. شب های پر از خیر و روزهای پر از فراخی نعمت.
سلام مناجاتهای شب تا به صبح! سلام روزهای همراه با قرآن! سلام ماه دعا!
سلام شبهای پر خیر قدر. سلام ماه بخشش بدون قید و شرط حق. سلام ماه نور!
سلام جوشن کبیر؛ دعای صباح امیر! سلام ابو حمزه و مناجات سحر! سلام ماه شور و شعف. ماه مهربان!
خدایا از اینکه رمضانی دیگر رسید و ما را میهمان خان نعمتت فرمودی متشکریم. حال که آمده ایم روزی فراوان مادی و معنوی از این سفره ی پر خیر نصیب ما بگردان.
وسوسهی ابلیس
دیشب خواب غریبی دیدم. در حال کتاب خواندن بودم که درِ اتاقم باز شد و شبح سیاهی پا به اتاق گذاشت. حجم بدنش را میدیدم اما چهرهاش را نه. از او پرسیدم تو کی هستی؟ چیزی نگفت.
طول و عرض اتاقم را قدم زد و بعد دوباره سر جای اولش ایستاد. چشمهایم را جمع کردم تا بهتر ببینم. چشمهایم که به حجم بدنش عادت کرد، چهرهاش را دیدم. با تعجب کمی نگاهش کردم و دوباره پرسیدم تو کی هستی؟!
گفت: مخلوق خدا.
با پوزخندی گفتم: اینرا که میدانم، اسمت را میخواهم بدانم؟
گفت: مخلوق راندهشدهی خدا، شیطانم.
گفتم:تو اتاق من چکار میکنی؟
گفت: آمدهام تو را برای نماز شب بیدار کنم.
گفتم: تو راندهشدهی درگاه الهی آمدی مرا برای نافلهی شب بیدار کنی؟ چه نفعی برایت دارد؟!
گفت: من مخلوق خدا، عاشق او و از نور او هستم و نمیخواهم عابدان درگاهش کم باشند، حتی اگر شما آدمها، که دشمن من هستید او را عبادت کنید.
گفتم:تو یکبار در تخیل مولوی، معاویه بن ابیسفیان را برای نماز صبح بیدار کردی، چرا بعد از این همه سال میخواهی مرا برای نماز شب بیدار کنی؟ با سکوتی معنادار به من نگاه کرد و چیزی نگفت.
به او گفتم شکی نیست که تو مخلوق خدایی، اما عاشق او نیستی، اگر بودی با اطاعت از فرمانش به آدم علیهالسلام سجده میکردی.
گفت: دلیل سجده نکردن من عشق به خدایم بود، نمیخواستم جز او کسی را سجده کنم، زیرا سجده، فقط مخصوص خداست.1
گفتم: یعنی تو بیشتر از خدا میفهمی؟ خدا نمیدانسته که سجده مخصوص خود اوست و به سجدهی دیگری فرمان داده؟
به من نگاهی کرد و گوشهای نشست و به فکر فرو رفت. منتظر جوابش بودم و به این فکر میکردم که او به چه فکر میکند. مدتی گذشت و هر دو غرق تفکر به هم خیره شدهایم که صدای اذان صبح را شنیدم و کتابم را نخوانده بستم.
شیطان بلند شد و به من پوزخندی زد و موذیانه نگاهم کرد و از پنجرهی اتاقم بیرون رفت. من ماندم و نماز شب نخوانده و فریاد لَاُغوِیَنَهُم شیطان که مرا دشمن خود میداند و من با او حرف میزنم و نماز شبم را به شب دیگر واگذار میکنم. وااسفا بر من که به دام دشمنم افتادم…
————————————————————————————-
1-اشاره به شبهه معروف صوفیه که می گویند شیطان انسان را سجده نکرد چون عاشق خدا بود و نمی خواست کس دیگری را غیر از خدا سجده کند!