من کار نمیکنم/تو کار نمیکنی/ او کار میکند!
خیر سرمان قرار بود کار تشکیلاتی باشد! کارها تقسیم شده بود اما..
یکی بچه ش مریض شد، یکی یادش افتاد امتحان دارد، یکی گفت مسیرم دور است، یکی گفت من جای دیگری مشغولم وقت نمیکنم، یکی دونفر هم که در افق محو شدند!
خرید جوایز، توجیه خادمین، هماهنگی مداح و سخنران، فضاسازی هیئت، تهیه وسایل پذیرایی و….. همه اش روی دوش من نحیف بود!
توی باران از این خیابان به این خیابان… آقا لیوان یه بار مصرف دارید? …آقا کاغذ کادوی ارزون دارید? …ألو سلام خانوم فلانی، یادتون نره فردا ساعت پنج تشریف بیارید! …وای پارچه برا دکور نخریدم!…جناب تراکت های ما آماده شد?…ستاره جان فردا خادم ها میان جلسه توجیهی?…بابا من با مسئول فرهنگی حوزه هماهنگ کرده بودم تبلیغات رو بزنن چهارراه….ببخشید با معاونت مدرسه کار داشتم…من کی وقت کنم بروم سیستم صوتی را بیاورم?!… لوگوی هیئت بالأخره طراحی شد یا نه?…امروز چه مطلبی بفرستم برا کانال ?….باید چندتا مداحی خوب برای سی دی های هیئت هم آماده کنم……
همه ش خودخوری میکردم کاش همه کارشان را درست انجام میدادند، کاش همه دغدغه کار بر زمین مانده را داشتند،کاش قلبشان برای کار میتپید، کاش احساس مسئولیت میکردند و …
وسط آن همه شلوغی و ترافیک کاری من، به یکباره جاده ی ذهنم خالی از عابر شد..
.خالی خالی…
مکث کردم…
نفس عمیق…
مولاجان! چقدر اذیتتان کرده ام. ببخش که جبران همه ی کم کاری ها و بی خیالی های من هم گردن شماست!