پویا
سال اول شروع به خدمتم، چون قراردادی بودم 44 ساعت در هفته در مدارس حضور داشتم که با احتساب رفت و برگشت می_رسید به حدود 60 ساعت. من مربی پرورشی قرانی بودم . قبل از ظهرها در مدارس حضور داشتم و کار اصلی آموزشی م بعداز ظهرها شروع می شد. اون سال ،سختترین اما شیرینترین سال خدمتم بود. در تمامی مقاطع تحصیلی فعالیت داشتم و رشته های حفظ، روخوانی، روانخوانی و تجوید رو تدریس می کردم. به جرات میتونم بگم اون سال در نیر خونه ای نبود که بحث کلاسهای قرانی در اون نباشه.
قبل از گزینش همکاران آقا، حدود دو ماه، هفته_ای یک_روز در مدرسه ابتدایی پسرانه هم حضور داشتم.
روز اول که وارد کلاس چهارم شدم با یه کلاس پسرانه 20 نفره خیلی شلوغ مواجه شدم. یکی از صندلیا از بقیه جدا و کنار صندلی معلم بود و پسری شیطون روی اون نشسته بود. بعد از سلام و آشنایی اولیه پرسیدم شما چرا صندلیتون کنار بچه ها نیست؟ بچهها گفتند پویا از بس شلوغه خانوم معلم صندلیشو کنار خودش گذاشته که نتونه با بچه ها شلوغ کنه . در حالی که اشاره کردم بلند شه گفتم تو کلاس قرآنی کسی صندلیش از بقیه جدا نمیشه امــــــا کسی هم بدون اجازه من شلوغ نمیکنه!!!
پویا که شیطونی از حرکاتش می بارید، به خیال خودش که قراره کلی شلوغ کنه نیشخند زنان صندلیشو کشید کنار صندلی دوستاش. منم با تلفظ عربی “بسم الله الرحمن الرحیم" شروع کردم
_ صداهای کوتاه کدوم صداهاست؟
همه گفتند َ ِ ُ
پویا از وسط همهمه بچه_ها گفت: این همه راهو از اردبیل اومده اینارو به ما بگه؟!
خودمو به تغافل زدمو ادامه دادم : ” ولی در عربی قرار نیست اینجوری تلفظ کنیم ” و تلفظ عربی صداهای کوتاهو یادشون دادم. مثل همه کلاس_ها آغاز کلاسو گره زدم به یه حدیث کوتاه از امام علی (ع) و آهنگی که خودم براش ساخته بودم :” أحسِنوا تلاوه القران” روی تابلو نوشتم و بچه_ها با کمک من ترجمه کردند. تلفظ عربیشو خوندنم و تکرار کردند . و بعد با آهنگ خوندم و _بعد از تعجب و خنده و ادا _ تکرار کردند. وقتی تکرار میکردند ، کلماتو پاک میکردم و این بر شدت اشتیاقشون به نشون دادن اینکه حدیثو حفظ کرده_اند اضافه می_کرد. در نهایت تابلو سفید بود و حدیث آهنگینی که بچه ها از حفظ میخوندند .
یه قلم هوشمند قرآنی همیشه همراهم بود. آیه ای پس از سه بار تکرار ، از کل کلاس پرسیده می شد و هر کس شلوغ میکرد یا ادا در میآورد، از دور پاسخگویی اون آیه حذف می_شد!!! در آخر کلاس هم کسی که از همه فعالتر بود بعنوان معلم انتخاب می_شد و قلم هوشمند در دست به مرور آیات و پرسش از بقیه می_پرداخت. اون روز پویا انتخاب شد سوره مسد رو با بچهها مرور کنه. زنگ خورد و بچه ها با خوندن حدیث حفظ شده ازم خداحافظی کردند.
گذشت و هفته بعد وقتی رفتم مدرسه، خانم حسینی معلم پایه چهارم ازم پرسید : کدوم زنگ میای کلاس ما؟ - چطور مگه؟!
_تو با پویا چیکار کردی؟ یه هفته است پدر منو در آورده ببینه کی میای کلاسمون!؟ لبخندی زدمو جواب دادم کاری نکردم فقط صندلیشو کشیدم کنار صندلی دوستاش!
قرار نیست حافظ کل قرآن تربیت کنیم؛ قراره در تربیت انسان و متربی به معنی واقعی نقشی هرچند کوچک ایفا کنیم. قرار نیست در روز اول فتح الفتوح کنیم. پله اول رو اگر درست صعود دهیم تا ثریا خواهیم رفت.