کلید اسرار!
با دومین فشار دست من، دستکش آشپزخانه مادر، به دو نیم دستکش نا مساوی تقسیم میشود و سکوت آشپزخانه با صدای خنده من و مادر شکسته میشود. مادر به زحمت و با صدای بی رمقش، می گوید: مادرجان مگر نمی بینی انذازه دستت نیست؟ برای تغییر روحیه مادر به شوخی گفتم: اولا کارگری مجانی بدون دستکش جزء اخلاق ما نیست؛ دوما غصه نخورید فعلا که دستکش نیاز ندارید خودم به بابا می گویم یکی بهترش را برایتان بخرد.
همین که گفتم: فعلا دستکش نیاز ندارید لبخند روی لب های مادر خشک شد. «دیدی مادر چه کمکی کردم به کار و پیشرفت هایت؟!!». خندیدم و گفتم: مادر کسی نداند خیال می کند نماینده مجلس بودم و در حال از دست دادن کارم هستم. پیشرفت کدام است. هزار سال است همانی که بوده ام هستم، نه کاری نه تحصیل خاصی نه خانه و کاشانه ای هیچ. این چند ماهی که شما استراحتید که حداقل بهانه دارم. همه عمرم هدر بوده. این ها که وظیفه ام است.
در حالی که ظرف ها را بدون دستکش می شستم برای مادر سخنرانی می کردم. و اما جواب اینکه چطور شد، که ناگهانی این طور شد؟ مادر تقصیر خودتان است درخت توت بیچاره حیاط با این ابهت و زیبایی چه کار به شما داشت که فتوا دادید بریده شود؟ روزی بیست و پنج نوبت باید حیاط را جارو می زدید و روزی سه نوبت همسایه گله و گله گذاری که شاخه هایش حیاط بی باغچه شان را مصفا کرده و پر از برگ.سرما زده بود، مجسمه اش هم قشنگ بود. نتیجه دشمنی با درخت بی زبان همین است دیگر!
اصلا به قول بعضی ها، دختر مثل آینه دق روبرویت چرا سکته نکنی؟!! وای مادر خودش است ببین. من بیچاره این هود را دو روز پیش با کلی زحمت و… تمیز کردم. با این که همه شاکی اند از کم روغنی غذا و غالبا از روغن زیتون و کنجد استفاده کرده ام ببیند چه چسبی دارد؟ باز هم اینکه 50 سال این روغن ها را خورده اید و زنده اید باید خدا را شکر کنید سکته که سهل است. می دانی مادر به قول برخی ها، کربلای هوایی رفتید چشمتان کردند. مادر به چشم های من نگاه کنید، جان من ته دلتان از اینکه این همه سال کل کارهای منزل را تک و تنها انجام می دادید و ما را خان زاده پرورش داده بودید ناراضی نبودید؟ مادر لبخند تلخی زد. ادامه دادم، همین است! ناشکری کردید خدا توفیق خدمت به حجت الاسلامی چون من و خواهر برادرهایم را از شما گرفت! این قانون است که مادر مخصوصا اگر سیده باشد باید کل کارهای منزل را بی منت و نا رضایتی انجام دهد. مادر خندید و گفت: بیا برو حوصله ندارم.
شیر آب را بستم و نشستم روبروی مادر. مادر ! این ها که گفتم همه شوخی بود. علت حادثه ها و وقایع زندگی و ربط و رجوع دادنش کار معصوم است و اولیای الهی. ما را به کلید اسرار چه کار. این حرف های عامه و علت گفتن ها همه بی علم است و گناه. ما در هر موقعیتی وظیفه داریم همان کاری را انجام بدهیم که خدا گفته. شما بیمارید باید شکر کنید و تلاش کنید برای برگشتن سلامتی. من دختر شما هستم ووظیفه دارم از شما مراقبت کنم و در حد توان تلاش برای بهبودی شما. این ها که معادلات سختی نیست، این وظیفه است و آن اسرار الهی. این در حد ما و آن در شان اولیای الهی.