مصباح الهدی و سفینة النجاة
پدر و دختر بودند و از بصره به کربلا میرفتند. پدر پیر و بیمار بود، حنجرهاش را در زندانهای صدام از دست داده بود و نمیتوانست صحبت کند. دختر نیز یک پایش را در اولین پیادهروی بعد از سقوط صدام در اثر انفجار مین ازدست داده بود و با دو عصا راه میرفت.
امروز از طلبههای کلاس پرسیدم آیا رسالت پیامبر جواب داده و انسان در انسانیتش پیشرفت کرده است؟ میگفتند: بله، جواب داده است. پرسیدم: پس چگونه است که در سال 61 هجری به فاصلة پنجاهسال از وفات پیامبر، عاشورا رقم خورده است؟ چه پیشرفتی حاصل شده است؟ انسانیت که در روز عاشورا تمام شد، ثارالله شهید شد و بر بدن مبارکش اسبها هنرنمایی کردند.
همانهایی که صحابة پیامبر بودند یا فریاد هل من ناصر ینصرنی را نشنیدند و خوابیدند و یا شنیدند و در صف دشمن ایستادند که بیایند و ببُرَند و ببَرند و بسوازنند و شامی بسازند که در خاطرة حضرت سجاد از روز عاشورا نیز درد عمیقتری ایجاد کند. پیشرفت انسانیت کجاست؟
هریک از طلبهها چیزی میگفتند و من رد میکردم. به آنها نشان میدادم که رسالت پیامبر جواب نداده و در عصر حاضر فرزندانی همچون داعش دارد که مانند عاشورا، عاشوراها میسازند. فقط نمیکشند، بلکه … .
در ذهن طلبهها چالش ایجاد شده بود و پاسخ میخواستند، اما من عادت ندارم پاسخهای دقیق بدهم که خودشان به جواب برسند. فقط گفتم: چه شده است که حدود چهارده قرن پس از عاشورا 20 میلیون انسان با پای پیاده به کربلای حسین میروند و خبرش در 60 ثانیه در کشوری اروپایی مصباح الهدایة جوانی مسیحی میشود؛ او به کربلا میآید و در کشتی نجات حسین مینشیند و به سیل عاشقان متصل میگردد؟ واقعا چه شده است؟