آسیبهای انقلابیگری
بسم الله
خونی که از رگهای مبارک حسن مجتبی علیه السلام بر روی زمین میریخت از زخم چرکین بیغیرتی نیروهای انقلابی بود. دمل چرکین آدمهای دنیا طلب که فقط به فکر شکمهای خودشان بودند. برایشان مهم اسلام نبود. امام جامعهی مسلمین برایشان مهم نبود. اینکه سرنوشت دین اسلام به کجا ختم بشود هم اصلا مهم نبود. فقط این مهم بود که معاویه پول خوبی به فرماندهان لشکر حسن مجتبی علیه السلام میدهد اگر او را و خیمهگاهش را رها میکردند.
زخمهای روی تن حسن مجتبی علیه السلام از خنجر دنیا طلبی و آسوده خواهی بود نه از شمشیر و خنجر!
انقلابی که رسول خدا صلوات الله علیه و آله و سلم به وجود آورده بود و امیرالمومنین علی علیه السلام پایههایش را مستحکم کرده بود؛ حالا به دست این قوم در حال نابودی بود. چارهای برای امام جز صلح باقی نمانده بود. امام حسن علیه السلام جنگ برده را مثل پدر شریفش به جهل مردم باخته بود.
خانه چهلم
بسم رب الحسین
- قییییییییییژ
سمت صدا برمیگرد و می گوید: برو ببینم بچه، برو خونهت، این موقع ظهرم تو کوچه ولوون.
پسربچه سرش را بلند میکند. همچنان نشسته است روی زمین و با چوب، روی خاک و سنگ میکشد، صدایش را بلندتر میکند: برو ببینم.
نگاهی به دور و بر میاندازد و ماشینش را دوباره برانداز کرده و با خود می گوید: جای پارکم دیگه پیدا نمیشه، اَه..، مکافاتی شده.
باد، پارچهای را روی صورتش میاندازد: این چیه؟ انتهای پرچم توی مشتش میماند و نمیگذارد باد راحت با آن بازی کند.
-دوباره محرم شد، مکافات داریما، ترافیک و پشت دسته موندن و…
قدمهایش را تندتر میکند تا سر کوچه؛ روی پله جلوی در سیاهی میایستد و دستش را روی زنگ واحد چهار میگذارد.
- سلاااام! ساعتو دیدی چنده؟ خب خوابیدی افشین جون! بیا بالا، طبقه ۲
وارد میشود، قالیچه سبک کوبیسم، یک دست مبل با چوب نخودی و رویه قهوهای همه وسایل داخل اتاق اند. دو میز عسلیرنگ هم فضای وسط را پر کرده است. روی مبل ولو میشود و چشمهایش را میبندد.
- خستهای، معلومه کجا موندی! حالا ترازنامه رو جا نذاشتی که!؟
چشمهایش را باز میکند و دستش به سمت کیفش میرود: نه بابا، پونصد دفه از دیشب گفتیا، بیا. جا پارک پیدا نمیشه که… آخرشم کنار دیوار یکی از خونهها وایسادم، همون خونهه که پرچم سیا زده، یه کم، جلوی درشم گرفت… شمارمم گذاشتم. بیا بشین زودتر تمومش کنیم، دردسر نشه.
میزبان، لبهایش از هم باز میشود و چشمها را ریز میکند: حتماً با عروسکت اومدی!
-خودتو مسخره کن، اینجام جاست خونه گرفتی؟ نه پارکینگ داره، نه جای پارک، این همه بهت گفتم بیا نیاورون…
_خیله خوب حالا، بیا یه چایی بخور خستگیت در ره.
مهران سینی چای را روی میز میگذارد.
در چشمبهم زدنی، میز پر میشود از کاغذ و پوشه؛ مثل اداره، سرش را روی ورقهها خم کرده و با یک خودکار تند تند مینویسد و گاهی دکمههای ماشینحساب را فشار میدهد، ولی افشین هراز چند گاهی سرش را از روی ورقهها بلند کرده و صفحه گرد مشکی ساعت مچیاش را نگاه میکند. انگار عقربهها خوابشان برده، تکان نمی خورند.
فنجانهای چای همچنان منتظرند.
- مهران، دلم شور میزنه، میرم یه سر به ماشین بزنم، تو یک نگاهی به این جدولا بنداز تا برگردم.
- حواست اینجا نیس! برو، زود برگرد.
تا وسط کوچه میدود. خبری نیست، نفسش را بیرون میدهد و دستی روی شاسی بلند میکشد.
درحال برگشت که کسی از کنارش رد میشود، با چشم دنبالش می کند. به سمت ماشین او راهش را کج میکند.
مرد از جلوی ماشین رد میشود و خودش را جلو می کشد تا به ماشین نخورد. بدون اینکه سرش را بالا بیاورد، کلید را در قفل انداخته و در را باز میکند.
- وای، الان میره تو، زنگ میزنه صد و ده!
-آقا! جناب! ببخشید…
مرد از لای در نیمهباز به سمت صدا برمیگردد و چشمهای افشین جذب نگاه گیرای او میشود. صورتش داغ میشود و بیاختیار سرش را پایین میاندازد.
_بفرمایید، امری دارید؟
- بله، نه، یعنی بله! ببخشید اینجا خونه شماس؟
-در خدمتم، کاری از بنده ساختست؟
به ماشین اشاره میکند و میگوید: راستش جاپارک نبود، مجبورشدم اینجا بذارمش. میدونم سر راهه، قول میدم تا یه ساعت دیگه برش دارم، فقط…
- نخیرچرا بردارین! منکه رد شدم، فعلا تا نمازمغرب هم که بیرون نمیرم، شما ببخشید که حیاط منزل کوچیکه، جا نداره وگرنه وظیفه بود در رو باز میکردم میآوردینش داخل.
- داخل؟ میخندد: جسارتهها، ولی جدی که نمیگین؟ مگه منو میشناسین؟
-بله، یه جورایی!
(ای دل غافل! معلوم نیست کجا منو دیده) -کجا خدمتتون بودم؟
- هیچکجا.
همچنان با چشم های گردشده، نگاه می کند.
- حدس میزنم مهمون یکی از همسایهها باشین!
- همسایه؟ می خندد: نه حاج آقا، خونه همکارم سر کوچهاس.
لبخندی میزند: سر و ته کوچه نداره، تا چلتا خونه همسایس، مهمون همسایهم، مهمون خود آدمه. شرمنده دیگه کارِ بیشتری ازم برنمیاد.
دلش بین ترس وشوق، احترام و نفرت، راست و دروغ سردرگم میشود! با صدای مرد به خود میآید: امری ندارین؟ باید مطالعه کنم، شب سخنرانی دارم.
بدون اینکه بتواند چیزی بگوید سری تکان میدهد و در بسته می شود.
- برم از مهران بپرسم این آخونده کیه! چه عمامهای داشت، انصافاً ازماشین من سفیدتر بود! عجب بوی عطری میداد! اونم نه از این عطر الکیا!
خندهاش میگیرد.با شنیدن زنگ موبایل، آن را از جیب خارج میکند.
- افشین! بجنب، شب شد!
شهدای قدر
چند روز پیش که به دنبال اعمال شب قدر در ادعیه جستوجو می کردم از اهمیت شب قدر نکتهای برایم یادآور شد؛ آن هنگام که جبرئیل دعای جوشن کبیر را بر پیامبر (ص) نازل می کند از آن به دعایی یاد می کند که از او در برابر تمام بلایا همچون زرهایی بزرگ محافظت مینماید.
اهل بیت اهمیت دعای جوشن کبیر را به دلیل کامل بودن دعا دانسته وکامل تر از همه خلصنا من النار یا رب یادآور شدند، چرا که رهایی از آتش جهنم یعنی برآورده شدن تمام خواسته های دنیوی و مادی!
و اما چه زیباتر شد که از غرب تا شرق از شمال تا جنوب در سراسر کشور از بازاری و فرهنگی از کشاورز و اداری همه و همه برای رسیدن به کمال با هم و یک صدا جدا از هر هیاهویی! با خدای خود عشقبازی می کردند و ندای الغوث الغوث سر می دادند و فریادرسی را می طلبیدند.
کمی دور تر جایی بیرون از خانه ها و مساجد و تکایا در خیابان ها و مرزهای شهر! عده ای برای فراهم کردن امنیت مردم، به نحوی دیگر شب زندهداری می کرند!؟ برای معبود خود دلبری می کردند. آنگونه عاشقانه و خالصانه خدای خود را در آن شرایط خوانده بودند که خداوند غفور و رحیم خریدارشان شد. آنگونه که به اوج کمالشان رساند. آری “شهادت” اوج کمال برای بندگان است.
شهادتی که از راه ایمان و آگاهی و رابطه با خدا و در حال نیایش پدید آید توأم با عشق است. و چه عاشقانه امثال کوروش حاجی مرادی و ابراهیم آخوند زاده در دو لیالی قدر 21و 23رمضان و مبارک در راه دفاع از امنیت کشور و مرزها به اوج کمال رسیدن.
دشمنان بدانند که در تفکر شیعی بزرگترین پیروزی بالاترین مقام وامتیاز شهادت است.
شهید باران رحمت الهی است که بر زمین خشک جان ها حیات دوباره می بخشد.
پ.ن:صحیفه سجادیه ، دعای برای مرزبانان، دعای 27ام،فراز 1تا3
بارالها بر محمد و آلش درود فرست، و سرحدّات و مرزهاى مسلمانان را به عزّتت
پاسدار، و نگهبانان مرزها را به قوّتت تأیید کن، و عطایاى ایشان را به توانگرى بىپایانت سرشار ساز.
بارخدایا بر محمد و آلش درود فرست، و بر شمار ایشان بیفزا، و اسلحه و جنگافزارشان
را برّائى ده، و حوزه آنان را محافظت فرما، و جوانب جبهه آنان را محکم و نفوذناپذیر گردان، و
جمع آنان را یکدل و هماهنگنما، و کارشان را روبراهکن، و آذوقهشان را پیاپى برسان، و خود به تنهایى
مؤونه آنان را کفایت نما، و به نصرت خود تقویتشان فرما، و به صبر یاریشان ده،
و ایشان را چارهجوئیهاى دقیق بیاموز. بارخدایا بر محمد و آلش درود فرست، و
آنان را به آنچه نمىدانند معرفت ده، و از آنچه بىخبرند آگاهشان ساز، و چشم دلشان را بدانچه نمی بینند بیناساز.
رونق تولید
در عصر پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله و سلم، زنان نقش کلیدی در تولید مایحتاج خانواده داشتند. زنان علاوه بر تربیت فرزند و انجام امور منزل، به پخت غذا، نخ ریسی، پارچه بافی و دوخت لباس هم مشغول بودند. علاوه بر این گروهی از بانوان فرهیخته به آموزش دیگر زنان و کودکان مبادرت میورزیدند. بخشی از بانوان نیز در انجام امور کشاورزی، باغداری و دامداری به خانواده خود کمک میرساندند. امروزه نقش بانوان در #رونق_تولید ، علاوه بر تولید برخی از مایحتاج، که توسط بانوان ممکن است؛ این است که با خرید کالای ایرانی به چرخه تولید یاری رسانند.
چرخه تولید شامل تهیه مواد اولیه و خام، تولید با استفاده از نیروی انسانی و ماشین آلات به روز، بازاریابی و فروش محصولات میباشد.
اگر اجناس تولید شده توسط کارخانه، به فروش برسد، هزینه تولید دوباره، تامین خواهد شد. اگرنه چرخه تولید با مشکل مواجه خواهد شد.
وظیفه بانوان امروز این است که با خرید کالاهای ایرانی به چرخه تولید رونقی دوباره ببخشند.
اما این مهم نیاز به حمایت بخشهای دولتی نیز دارد. کالاهایی که در داخل توان تولید دارند، نباید از خارج از کشور وارد شوند. حتی در صورت کمبود باید این معضل توسط کارخانه های داخلی تامین شود و به هیچ وجه به خروج ارز از کشور و خرید کالا از خارج مبادرت نورزند. تولیدکننده وقتی ببیند بازار فروشی داغ دارد هر طور شده تولید خود را گسترش داده و بازار را بینیاز میکند.
گره کور رونق تولید داخلی را بخش خصوصی جامعه باید باز کند. با خرید کالاهای ساخت ایران.
امواج شیطانی
چندی پیش در ترجمه یک مقاله ی علمی خواندم که:” با توجه به پیشرفت روزافزون علم و فناوری، آسیب و ضرر امواج تلفن همراه و اینترنت بر روی انسان و محیط زیست، در آینده بیشتر آشکار خواهد شد.” در این مقاله پیشنهاد داده شده بود که کودکان و خانم های باردار از تلفن همراه کمتر استفاده کنند و تمامی افراد در هنگام خواب، wifi را خاموش نمایند.
از روزی که این مقاله را خواندم، مدت زمان استفاده ی من از تلفن همراه و اینترنت در طول شبانه روز به حدود یک ساعت و حتی کمتر، کاهش پیدا کرد. اما با توجه به همهگیر شدن استفاده از تلفن همراه و اینترنت، هر چقدر هم که من، استفاده ی شخصی ام را از این دستاورد علمی کم کنم، به دلیل حضور در زندگی اجتماعی و ماشینی، همواره در معرض این امواج قرار دارم.
وقتی عمیق تر فکر میکنم می بینم من در زندگی روزمره هم مدام در معرض امواج گناه قرار دارم. امواجی که از طرف شیطان بر من وارد می شود. خودش بارها گفته:” از پیش رو، ازپشت سر، از طرف راست و از طرف چپ آن ها به سراغ آن ها می روم.” (اعراف آیه ی ۱۷)