لباس دوست داشتنی من!
لابه لای زندگی، نشانه هایی گذاشته ام برای به یادآوردن واقعی ترین اتفاق زندگی!
تو قفسه سبزی های معطر یک بسته سدر و کافور. لای کتاب های کتابخانه، مصحف کوچکی از آداب الاموات و بین لباس های رنگ به رنگ آویزان شده که هرکدام آدم را یاد چیزی می اندازند، یک دست خلعت سفیدرنگ متبرک شده به فرازهای جوشن کبیر!
لباس دوست داشتنی من است؛ گاهی که اهل خانه نیستند می پوشم و حسابی جلوی آیینه ویراج می دهم تا “مسافر” بودنم را فراموش نکنم!
ای انسان؛ تکرار غریبانه روزهایت در دنیا؛ چگونه گذشت،
وقتی، خداوند، هنوز، با نظر رحمت به آن نگاه نکرده!