این خاطره واقعی است!
حدود دو سه ماهی می شد که از درد شدید پا رنج می بردم. اما به حساب خستگی از پله های بیشمار مدرسه میذاشتم و به امید روزای تعطیل و استراحت درد شدیدو تحمل می کردم. اما شدت درد حتی در روزهای تعطیلم هم ادامه داشت و …. در نهایت یکی از روزها بعد از ماساژ پنجه پا، برجستگی ای رو در پاشنه پا دیدم و نگران شدم. این برجستگی در پای چپم بود و پای راستم فقط درد پنجه داشت…
خیلی نگران شدم و دلواپس از اینکه یه زائده استخوانی از پاشنه پام دربیاد مردم و زنده شدم… به کسی هم نگفتم که چرا نگرانم و از چی رنج می برم تا اینکه یه روز با مادرم از درد پا بحث شد؛ منم از درد پای خودم گفتم. مادرم وقتی نگرانی مو دید خیلی راحت گفت اینا همش حرفه! کفشتو عوض کن! بازم چند روز در بحبوحه فروردین و اردیبهشت و فشردگی برنامه های مدرسه و بازدیدهای اداره و… گذشت تا اینکه چند روز پیش تصمیم گرفتم یه کفش راحتی بخرم. رفتیم کفش فروشی. یه کفش ساده انتخاب کردم و پوشیدم. همون شماره پام بود اما اذیتم می کرد. گفتم کوچیکه یه شماره بزرگترشو بدین لدفن (!)…. پوشیدمش .بازم حس خوبی نداشتم. دوشماره بزرگترشو خواستم! پوشیدم خوب بود!
پای بی زبون من چند ماه خودشو کشته بود تا به من بفهمونه دو شماره بزرگتر شده اما من به هر چیز بدی فکر کرده بودم الا این مورد! چند ماه خودخوری و نرفتن به دکتر و تجربه کردم و رنج کشیدم.
قدر روحیاتمونو بدونیم. از کاه کوه نسازیم. اون برجستگی یه تاول ریز معمولی بود که من ازش یه غده استخوانی تصور کرده بودم! درونریزی و خودخوری نکنیم (مطمئنم خودم این موردو تا ابد رعایت نخواهم کرد!) براتون بهترین ها رو توام با سلامتی آرزو می کنم.